وبلاگ سینما وصهیونیسم: این دو مطلب را از وب پایان هبوط می باشد این وب ماحصل فعالیت سرویس هنر و ادبیات ماهنامه امید انقلاب می باشد و ذیل عنوان فرعی "هنر و ادبیات انقلاب اسلامی/ تازه ها: به فرموده ی جناب کارگردان: ای عشق بر عقل بتاز" فعالیت می کند: اینجا و اینجا همچنین ببینید: بخش مقالات سینمای استراتژیک وب سینما وصهیونیسم
هریپاتر، پیامبر عصر مدرن...!!
ما پیرو چه کسی هستیم؟ رابطه حرکت ما با حق و باطل چیست؟
نمیدانید این سوالها را چطور میشود به هریپاتر ربط داد؟خیلی هم بیربط نیست هریپاتر فرستادهای است از عالم دیگر همراهی با او ما را با عالم جدیدی آشنا میکند عالمی که با آن آشنایی نداریم یک عالم غیبی، نه آن عالم غیب معهود خودمان که در کتاب خدا وصفش را شنیدهایم.
هر کسی توان ورود به آن را ندارد مگر با دعوتنامه و طی مراحل پذیرش! هر کسی شانس هری را ندارد تا خانه اش پر از نامه شود. آن عالم غیبی راه دوری نیست همین جا است منتهی نه در ظاهر بلکه در بطن این دنیا،آن یک غیب دارد و یک ظاهر. تعجب نکنید در همهی اعصار ساحران اهل ظاهر بوده اند و حالا اهل باطن شدهاند، پس پُر بیراه نیست که آنها را پیامبران این عصر بنامیم...!!
ظاهر دنیای هریپاتر ممکن است مانند ظاهر دنیای ما باشد ولی باطنش خیلی آشنا به نظر نمیآید. یک چوب کوتاه در دست دارد و کارهای زیادی میکند البته با کلماتی خاص که نشنیدهایم. هری آموزشهایی میبیند که ندیدهایم و کارهایی میخواهد به ما بیاموزد که فقط در عالم خیال قادر به انجامش هستیم. کلمات و شاید آیاتی میخواند برایمان که مانند کتب عهد قدیم و جدید از آن بیگانهایم. او مانند پیامبری جدید قواعد جامعهای جدید میآورد؛ اما ما را به سوی خدا نمیخواند بلکه ما را به سوی سحر میخواند! او دشمن دشمنان سحر است. اهل مکتب و مدرسههای ما نیست بلکه تحت تعلیمات خاص قرار میگیرد! یک مدرسه جادو در باطن عالم مرسوم، مدرسه جادوگری هاگوارتز. او تحت تعلیم قرار میگیرد تا در آینده نظم جدیدی در عالم بهوجود آورد و بر نیروهای اهریمنی ساحران غلبه کند او نمی تواند از نیرو و روش های ممنوع استفاده کند و اگر بیدلیل یا بدون اجازه از جادویش استفاده کند مورد تنبیه قرار خواهد گرفت. البته بعدها میفهمیم این قوانین خیلی هم سفت و سخت نیست و شاید فقط مخصوص سطوح پایین و مبتدیان عالم سحر و جادو است! یک تبعیض بین پیامبر و پیروان؛ چرا باید در اجرای قوانین بین افراد تبعیض باشد؟
هری یتیمی است که پدر و مادرش توسط موجودی اهریمنی به نام «ولدمورت» کشته شدهاند و او در آن واقعه از طلسم جان به در برده است. بر چهرهاش نشانی دارد مانند یک مهر نبوت! او باید در آینده بر ولدمورت که نمایندهی نیروهای شر میباشد غلبه کند، اما نه آن شری که ما میشناسیم! شری که ما میشناسیم مبتنی بر حق و باطل است و حق و باطل در عالم سحر و جادو خیالی بیش نیست. بنابراین او پیامبری نیست که با ظلم و فساد و جهل مبارزه کند. آنچه او میآموزد همگانی نیست، تعالیم او مخصوص است. برخلاف کتب پیامبران حقیقی که باید در دسترس همه قرار گیرد. او به مدرسه میرود و تحت تعلیم قرار میگیرد اما مدرسهای که بنیانش بر تبعیض بنا شده، فرزندان جادوگران ارجحترند و کسانی که پدر و مادر غیر جادوگر دارند تحقیر و تمسخر میشوند مانند جماعت یهود که پدر و مادر و نسل را در دین خود اصل میدانند!!
او روش راه یافتن به جادوی اعلی و غلبه بر نیروهای ساحران مخالف را میآموزد و گذشته خود و دشمنانش را میشناسد، تا زمانی که باید وارد مبارزه شود مبارزهای که خیلی دور نیست و قبل از برخورد نهایی هری چندین بار آن را تجربه میکند.
خدا کجاست؟ در این دنیا نه در ظاهر و نه در باطنش خدایی نیست که حکمی براند یا فرشتگانی که گوش به فرمان او باشند، بلکه سحر اینجا حاکم است. خدا مالک نیست بلکه سحر و جادو مالک و موثر در همه موجوداتند. هر سحری که قویتر باشد کارسازتر است. سوال این است که این پیامبر ساحر چه چیز با خود آورده است؟
تاریخ اینگونه به ما آموخته که ساحرها اهل ظاهرند و به دنبال تصرف در دنیای مادی. حضرت موسی(ع) نیز با ساحران طرف بود ولی آنها مدعی باطن دنیا نبودند، بلکه برای تقرب به فرعون و دنیای فرعونی از هیچ کاری ابا ننمودند. در برابر عیسی(ع) نیز همین داستان بود.
هری پاتر غیر از سحر و جادو و استفاده از آن پیام دیگری دارد؟
پاسخ منفی است.
هری با ساحران گذشته یک فرق اساسی دارد، او مدعی خیر مبتنی بر سحر و جادوست و خود را مدعی خیر و برتری میداند. ساحران دوباره ولی با چهره، شأن و ادعایی جدید به میعادگاه بازگشتهاند، اما دیگر خدایی در کار نیست! خدا خدای آسمانهای دور است و اینجا زمین انسانمحور است و این بار خیر و شر را ساحران تعیین میکنند آنهم بر پایه سحر! اینجا ما با دو قطب سحر و جادو طرفیم که در لباس خیر و شر در آمدهاند و با هم در جنگند.
آیا هر که سحرش قویتر باشد پیروز است؟ آیا هری سحرها را خوب میآموزد؟ یاران او؛ خوب، پایدار و وفادارند؟ آیا موفق میشوند؟ چه کسی راهنمای هری است، یک کتاب یا یک الهام؟ سحر آنها همیشه کارگر خواهد بود؟ چه قدرتی به سحر آنها توانایی میبخشد و چه قدرتی سلب توان میکند؟
جواب این سوالها مهم است ولی نه به این اهمیت که ساحران مدعی غیب و باطن دنیا شدهاند. این مساله قبلاً سابقه نداشته است. ساحران همیشه چشم مردم را سحر میکردند اما اکنون آنها دل، ایمان، کتاب، روح و هر آنچه را مربوط به باطن عالم است در آستین دارند تا ما را سحر کنند و برای هر حقی بدلی رو میکنند.
در این داستان ساحرانی که در طول تاریخ در برابر انبیای حقیقی خدامحور صف میبستند دیگر به چشم نمیآیند. حال پای یک نوجوان یتیم با چهرهای معصوم در میان است که سلاح سحر را برای نابودی دشمنان بهکار میبرد. سحری که نه خدا میشناسد و نه مخلوق؛ هیچ مزیت و کمالی ندارد. فقط سلبی است سحری برای کشتن و نابودی، زجر و شکنجه.
آیا هری سحری دارد که اخلاق را کامل کند؟
آیا سحر هری فساد و جهل و ظلمت و بیعدالتی را از بین میبرد؟
اینجا دیگر اخلاق هم جادو محور است! هدف برتری و غلبه بر دشمن است این دشمن هر کسی میتواند باشد، از دشمنان هری گرفته تا مخالفان سحر و پیامبران حقیقی و پیروان آنها. این ساحر پیامبرگونه رحمتی برای جهانیان نیست.
واقعیت این است که اگر ما دست رد به سینه رسالت این پیامآور سحر بزنیم هیچ مشکلی بهوجود نمیآید. آنها چیزی را میآموزند که به ضررشان است و نفعی ندارد. اگر «ولدمورت» نوجوان آن سحر محرمانه را در کتابخانه نخوانده بود و پروفسور «اسلاگهورن» به خطا او را در درک دقیق سحر کمک نکرده بود چه مشکلی پیش میآمد؟ هیچ؛ فقط قتل و فساد و تباهی کمتری امکان بروز مییافت. هری هم لازم نبود این راه سخت را برود. سحر اینان برای مردم عامی جامعه که مورد تحقیر اهالی مدرسهاند چه نفعی دارد؟
ساحران میآموزند، ضرر میبینند و ضرر میرسانند، علمی که نفعی ندارد! برای هری اگر هدفی مطلوب بود از هیچ سحری ابایی ندارد، چه تجسس، چه استراق سمع و چه کشتن؛ هر چه لازم باشد، چه ایرادی دارد؟
این پیامبر ساحر؛ خود محور است و قانون خدایی او را محدود نمیکند. ظاهراً در سحر هر چه بالاتر میرود محدودیت کمتر است بسته به انتخاب خود هری است، همراهی با «دامبلدور» در پیدا کردن آثار ولدمورت به هری میآموزد که قوانین آنطور که میگویند سفت و سخت نیست، بستگی دارد چه هدف و کاری در پیش باشد.
چاره چیست؟ او پیامبر خدایی نیست پیامبر داستان ما ساحری است که نه عهدی با خدا دارد و نه عهدی با پیامبران حقیقی. قبله تواناییهای او سحر است باید به سحر اقتدا کند. انحراف از این قبله بطلان اعمال اوست. برای تقرب به سحر اعلی راهی جز این نیست.
آیات این کتاب سحر زندگی بخش نیستند. آیاتی که به ما میآموزند چگونه بکشیم و جلوگیری کنیم از کشته شدن خودمان، زجر بدهیم و زجر نکشیم. چگونه کارهایی غریب با این آیات انجام دهیم، آیاتی که بر موجودات تلاوت میشود و آنها را تحت تاثیر قرار میدهد و راه فراری ندارند.
هری و ساحران در جای جای داستان مظهر اسماء شیطانی گوناگون میشوند. ممیت، کشنده یا زجر دهنده. قهرمانان ما فرقی با دشمنانشان ندارند آنها هم می کشند. مهم این است چه کسی بماند آنها از ملکوت سفلی میآیند. اینجا مبارزه با فساد یا بیعدالتی و جهل موضوعیت ندارد.
البته زندگی هریپاتر خیلی هم بیحساب و کتاب نیست! تقوی خاص خودش را دارد! ریاضت میکشد، درس میخواند و به آموخته ها عمل می کند. او بالاتر از ایمان، دارای یقین است چرا که او یک گونه موعود است برای از بین بردن همیشگی مظهر نیروی شر، همان که پدر و مادرش نیز جانشان را بر سر آن دادهاند. هیچ جای داستان ما تردید در قدرت و تأثیر جادو نمیبینیم. همه اهل ایمان هستند، ایمان به سحر. قطعاً بدون ایمان نمیتوان از پس نیروی شر برآمد مگر اینکه با ایمان ساحرانه خود به مصافش بروی.
او به مدد جام اندیشهها یا جام خاطرات فرا زمانی عمل میکند، سفر به گذشته و ایجاد تغییرات او دارای قدرت محو و اثبات است، یک قدرت خداگونه در نبود خدا و با محوریت انسان ساحر.
در این بین او به جنگ کسانی میرود که به او و ایمان او کافرند و آنها را از بین میبرد. کسانی نیز به ظاهر دوستند ولی در باطن دشمن اویند، کسانی به کمک او میآیند که در ظاهر شاید پست و پلید باشند ولی هری از کمک آنها استفاده شایانی میکند. ظاهراً او رسالتی دارد که میتواند از هر کسی کمک بگیرد!!
در تقابل شکل یافته در این داستان، نیروهای پلید از سحر و جادو در راستای تباهی هری و یارانش بهره می گیرند و هری و دوستان بر عکس از قدرتشان در راه خیر و صحیح خودشان استفاده میکنند، مانند اینکه کسی با سرمایهاش سود میکند و دیگری ضرر!
ظاهراً ما باید باور کنیم که هری میخواهد دنیایش را از شر نیروهای پلید حفظ کند و برعکس نیروهای مخالف او از سحر و جادو در راستای خباثتشان بهره میبرند. ولی اگر هری ما پاک و منزه است چرا ابزار و روش او با دشمنانش یکی است؟!! چرا فقط در راه رسیدن به منافع خود و دوستانش است؟
پاسخ این است که او پیامآور ساحران عصر جدید است و فرق خیر و شر هم در این بین، حق و باطل نیست بلکه منافع هری است و انتقام کشتگان و غلبه نهایی بر ولدمورت.
سحری با محوریت من انسانی یک ساحر با خشم و شهوتهای متفاوت که به دنبال جواب است آنهم در دنیای بیخدایی که حق و باطل زیر پای سحر و ساحری است.
هری هر چیز را که نیاز است یاد میگیرد، مییابد و به همه آنچه که باید عالم میشود تا رسیدن به پیروزی نهایی، چه با راهنما و چه بدون راهنما، چه کتابی که بداند نویسندهاش کیست و چه نداند؛ هر چه بیاید میآموزد! در این یادگیری سحر امام و قبله است اما بعد از یادگیری هری رهبر سحر است و سحر کارکردی مانند علم مییابد. در این راه با افراد متفاوتی مسابقه میدهد و گوی سبقت را از همه میرباید و به همه ثابت میکند بیدلیل از نفرینی که باعث مرگ پدر و مادرش شد زنده نمانده است، حکمتی در کار است! او زنده مانده است تا کار نیمه تمامی را تمام کند؛ نابود کردن مظاهر پلیدی و این حکمتی است ساحرانه. چه با سحر چه با اختیار چه با کراهت همه در خدمت هری هستند تا او راهش را طی کند قوانین محدود کننده را دور میزند. کسانی به او لطف و امید دارند حتی جام آتش رعایت او را میکند و حتی زمان فرار «زندانی آزکابان» هم به نفعش است.
همه چیز باید در هری فنا شود؛ همه نیروها و قدرتها، تا او به هدفش برسد تا جایی که حتی اگر پیر جادوگری هم بمیرد لرزهای به دل هری نیفتد و از راهی که شروع کرده برنگردد و به عقب نرود بلکه پیامبری استوار باشد و پیروانی استوار هم داشته باشد.
دیگر باید از این تابلو کمی فاصله بگیریم؛ واضح است هریپاتر چه در مقام کتاب و چه در مقام فیلم و کار خلاقانه، بسیار قابل ستایش و تحسین برانگیز است و نباید آن را کوچک شمرد بلکه باید این اثر و امثال آن پیش چشممان باشند تا کوتاهیها و ضعفمان در کار ادبی و هنری همواره یادمان باشد تا شاید همتی کنیم و حرکتی برای جبران.
بازگشت ساحران مدعی باطن و غیب عالم که در لباس منجی موعود درآمدهاند با این تفاوت که پیامبری در مقابل نیست، بلکه جنگ و تقابل بین ساحران است. این بدان معناست که مخالفان ساحران نیز خود ساحرند. سوال این است که آیا تمام مخالفان ساحران را باید در کسوت سحر جستجو کرد؟
آیا پیامبرانی مانند موسی(ع) و عیسی(ع) که در زمان خود سحر را رسوا نمودند و ساحران را هدایت کردهاند خود ساحر بودهاند؟! هرگز...
جهان هری پاتر همه چیز را به سحر و جادو تقلیل میدهد. مخالفان او نیز خود ساحرند، و جایی برای پیامبران نیست. در این دنیا اجباراً باید پیامبران را در حیطه ساحران جای داد. در دنیای شکل داده شده برای هریپاتر، اگر حق و باطل را ملاک ندانیم نتیجه این میشود که پیامبران نیز ساحر بوده اند.
ظاهرا تفکر اومانیستی در ادامه ترکتازیهای خود در دنیای معاصر، قصد کرده با این دست تاثیرگذاریهای هنرمندانه بر اذهان جهانیان خصوصاً نسلهای جدید؛ تعاریف و مختصات میدان مبارزه را از حق و باطل ازلی و ابدی این دنیا به شرایطی خودساخته و خودبافته تغییر دهد تا شاید با تغییر صورت مساله ، یک طرف آن مبارزه معهود یعنی همان حق بر مبنای تعالیم رسولان الهی را از دور مبارزه خارج نماید تا خود به تنهایی صحنه گردان نمایش مضحک مبارزهای باشد که نتیجهی غلبه هر کدام از طرفین آن، پیروزی صحنه گردان است؛ آنهم با فرستادن پیامبرانی خود شیفته و خود محور برای عصر حاضر و با مدد عصای چوبین و آتل بستهی سحر و جادو…!!
حامد درودیان ، ماهنامه امید انقلاب،
دانلود: فایل pdf مطالب سرویس
رقص مترسکها در غربت اسطورهها
از عصر عتیق تا دوران جدید، همواره اسطورهپردازی و روایت از اسطورهها یکی از راههایی بوده و هست که مردم ملل مختلف به واسطه آن داشتههای فرهنگی و تاریخی خود را به رخ جهانیان میکشند و یا باز به همین واسطه، آمال و آرزوها و رویکردهای کمال گرایانهی خود را طرح نموده و برای نسلهای پس از خود به ارث میگذارند.
در این میان خالقان این اسطورهها عموماً شاعران و داستاننویسان هر سرزمین میباشند که ایشان نیز به دلیل همان علاقه وافر مردم اسطوره دوست، به خلق اسطورههای مورد پسند یا مورد نیاز جامعه میپردازند، و به همین جهت، همیشه خالق اسطورههای مقبول، مورد تکریم و تعظیم مردم و حاکمیت جامعهی خود بوده و هستند.
امروزه نیز در دنیا، مردم و بهخصوص صاحبان هنر، ضمن حفاظتی فطری از این ذائقه؛ دست به توسعه توان اسطورهپردازی زده و "هنر صنعتِ" سینما را برای یاری و خلق اسطورههای مورد علاقهی جامعهی خود به میدان آوردهاند.
البته اگر برخی از این اسطورهها و اسطورهپردازان امروزی را در دنیای غرب و با نگاهی صحیح و برمبنای رسالت انسانیت انسان بررسی کنیم، با شمایلی مُعوّج و بیبنیان روبرو میشویم! ولی باز میبینیم جوامع پذیرای این اسطورههای ناچسب؛ به طرزی شایسته از خالقان آنها حمایت و قدردانی مینمایند!!
از جمله این اسطورههای بیبنیان هریپاتر است و خالق جادوگر مزاج آن یعنی خانم "جوآن کتلین رولینگ"؛ که حتماً خود وی نیز گمان نمیکرد که نخستین جلد هریپاتر، یعنی "هریپاتر و سنگ جادو" آنگونه مورد اقبال مخاطبان و بهخصوص صاحبان سرمایه و بوقهای تبلیغاتی قرار بگیرد که در عرض یک سال به فروش خیره کننده 120 میلیون نسخهای دست پیدا کرده و به 67 زبان دنیا ترجمه شود.
این استقبال اعجابانگیز باعث میشود تا ظرف مدت 10 سال ـ یعنی از 1997 که جلد اول این رمان منتشر گردید تا سال 2007 میلادی ـ وی دست به نوشتن 6 جلد بعدی این رمان زده تا مجموعاً شمارگان این رمان هفتگانه به 468 میلیون نسخه و فروشی بالغ بر چهار و نیم میلیارد دلار برسد.
و حتی در این خلال نیز تاکنون 6 فیلم سینمایی با سر و صدایی حتی بیشتر، ساخته و روانهی بازار سینما گردیده؛ که الحق ساخت آنها نیز با بهترین کیفیت و استانداردهای فیلم سازی همراه بوده و مخاطبان بیشماری را در اقصی نقاط دنیا به سینماها کشانده و یا در پای تلویزیونها میخکوب کرده است. در کشور ما نیز بسیاری از مردم، خصوصاً کودکان و نوجوانان، یا این رمانها را خواندهاند و اگر نه حتماً چندتایی از نسخههای سینمایی آن را دیدهاند.
آری، واقعیت این است که چه ما بپسندیم یا نه؛ جنبش هریپاتریستها در این کشور صاحب تمدن و سرزمین اسطورههای انسانساز هم، هواداران بسیاری پیدا کرده و مظلومیتی مضاعف را بر آثار ادبی بزرگان ما تحمیل نموده است.
ولی باید اعتراف کنیم که اساس ظلمهایی که بر مفاخر و مشاهیر ادبی این کشور رفته را خود ما گذاشتهایم. از جمله این مفاخر، مأمن و مأوای بینظیر اسطورههای این سرزمین؛ یعنی شاهنامهی حکیم ابوالقاسم فردوسی میباشد.
آن مظلومیتی که گفته شد ریشه در تاریخ دارد آنجا که میبینیم؛ فردوسی حاصل سی سال تلاش خود را که مجموعهای غنی از داستانهای ملی و حماسی ایرانی است را به ناچار به دربار بیذوق محمود غزنوی عرضه مینماید، ولی ایشان پس از مدتی تظاهر به قدرشناسی و نیز سوءاستفاده از شاهنامه، آن اصل دور از فرهنگ خودش را نشان داد و شاهکاری را که گنجینهای از اطلاعاتی فراوان در باب ادبیات عرب، شعر و ادب پارسی، تاریخ، فلسفه، کلام، حدیث و قرآن است و در قالب شصت هزار بیت نغز شکل گرفته، با پرداختی به ازای هر بیت یک درهم به حکیم هفتاد ساله ایران، تحقیر میکند.
و حکیم که رسم بزرگ مَنِشی را خود به حد کمال در شاهنامه به تصویر کشیده، صله این سلطان فرهنگ ناشناس را به فردی حمّامی میبخشد و میرود به سوی تقدیر غربتزده خود، تا آنجا که حتی پس از فوت نیز پیکر حکیم مورد جفای بدخواهانش قرار میگیرد و به اتهام اینکه او عمر خود را به ستایش پهلوانان مجوس! گذرانده است، اجازه دفن او را در قبرستان مسلمانان ندادند و به همین دلیل بدن شاعر حماسهسرای ما در باغ طبران که متعلق به خود وی میباشد دفن گردید.
حال جالب است که با وجود گذشت سالیان بسیار از این بیمحبتیها و بیحرمتیها نسبت به این شخصیت بزرگ و اثر ارزشمندش، هنوز این بیتوجهی ادامه دارد اما عجیب اینکه اینبار در زیر لباسی زربافت از همایشهای رنگارنگ و سخنرانیهای پر مغز بیثمر!!
و اما دریغ از یک برنامه منسجم، علمی و هنرمندانه برای شناساندن اسطورههای ارزشی و درسآموز شاهنامه به نسلهای نو، و صدها دریغ از ساختن یک اثر سینمایی یا تلویزیونی قابل اعتنا که لااقل برای بیننده ایرانی ـ و نه جهانی ـ قابل فهم و تحمل باشد.
البته اخیراً آثاری معدود، غیرحرفهای و با زبانی الکن ساخته شد که ای کاش نمیشد تا این سیب سرخ خوشعطر و خوشخوراک را که نخبگان ایرانشناس جهانی به ارزشهایش واقفند را در ذهن مخاطب های جوان و نوجوان خود نیم خورده نمیکردیم!
این دیوان ارجمند شعر و ادب فارسی سند ملت ماست و داستانهای پهلوانان ایرانی شاهنامه به تکتک ایرانیان درس شجاعت، عفت، فداکاری، میهندوستی، وفا و خداپرستی میآموزد.
امیدواریم که هنرمندان کاربلد و خوش ذوقی پیدا شوند که گام در این مسیر عزّتآفرین بگذارند و به ایشان نیز پیشاپیش بشارت میدهیم که شاهنامه خود گویای بلندی نظر فردوسی در تسلط شگفتانگیز او در آرایش صحنهها، گزینش کلمات، ترکیب استادانه اجزای جملات و ارائه تصویر متناسب با موضوع و صُوَر مختلف تخیل است.
خداوند هستی و هم راستی نخواهد ز تو کژی و کاستی
هرآنجاکهروشنشود راستی فروغ دروغ آورد کاستی
حمید رضا نیک عهد، ماهنامه امید انقلاب، شماره ??? / آذر ????
بعدالتحریر: ارزش معنوی و ادبی شاهنامه آنقدر بالاست که قیاسش با هری پاتر و امثال آن به طنز شبیه است و قصد ما نیز این نبود ولی سرنوشتی که شامل این دو شده را باید دید و مورد توجه قرار داد که چرا؟! چرا بعد از سالها انتظار باید حاصل نگاه سینمایی و سریال سازی به شاهنامه؛ مجموعه "چهل سرباز" باشد(جدای از نیات خوب سازندگان آن) با آن وضع فیلمنامه و طراحی صحنه و بازیگردانی و ... ولی جهان غرب حتی از نداشته های خود آثاری می سازد که فرزندان سرزمین ما با حسرت به تماشا و ستایش آنها می نشینند. حال که آثاری مانند ملک سلیمان( با آن وصفی که شنیده ایم و انشاءالله به زودی خواهیم دید) قابل ساخت هستند، می توانیم متوقع باشیم که برای شاهنامه نیز تلاشی قابل توجه و اثری قابل تماشا ساخته شود.
Shutter Island اسکورسیزی در مطب دکتر کالیگاری
نگاهی به فیلم جزیره شاتر نوشته سعیدمستغاثی،رئیس انجمن منتقدان
شاید نتوان در کارنامه سینمایی مارتین اسکورسیزی ، اثری اینچنین روانشناختی و پارانوییک مانند فیلم "جزیره شاتر" یافت. کارنامه ای که با فیلم های اجتماعی و ضد نیویورکی "راننده تاکسی" ، " پایین شهر" ، " نیویورک ، نیویورک" ، " بیرون آوردن مردگان" و "دار و دسته نیویورکی" در کنار آثار نئو گنگستری "رفقای خوب"و " کازینو" و "مردگان" و همچنین فیلم های دیگری مانند "گاو خشمگین " و " هوانورد" شاخص می شود. آثاری که اگرچه در پرداخت شخصیت یا کاراکترهای اصلی ، به درونیات و معضلات روحی روانی آنها نیز نقب می زند اما هیچگاه آن را به عنوان محور فیلم و فیلمنامه قرار نداده است.
فی المثل اگرچه در فیلم "راننده تاکسی" در صحنه های متعددی شاهد سر و کله زدن تراویس با خودش هستیم ، اما اساس ماجراهای فیلم ، چالش او با نابسامانی های اجتماعی به نظر می رسد که وی را درگیر خود ساخته است یا فرانک ، آن امدادگر فیلم "بیرون آوردن مردگان" تحت تاثیر مرگ آدم هایی که قادر به نجات زندگیشان نبوده ، دچار نوعی روانپریشی گشته اما محور فیلم بر برخوردهای بیرونی وی تاکید دارد و یا حتی بیماری وسواس هاوارد هیوز در فیلم "هوانورد" نمی تواند مانعی بر سر راه موفقیت های او محسوب گردد و ...همه این معضلات روانی در کنار خط اصلی قصه قرار گرفته ( یعنی هیچیک به عنوان خط اصلی داستان مطرح نشده اند) و به شخصیت پردازی ها و فضا سازی کمک فوق العاده می نماید.
تقریبا در اغلب فیلم های یاد شده، فضای روانشناختی که به فیلم های اکسپرسیونیستی دهه های 20 و 30 سینمای آلمان راه ببرد ( آنچنانکه در فیلم "جزیره شاتر" بارز است) ، وجود نداشت یا از سینمای امثال هانری ژرژ کلوزو و آثاری مانند "چراغ گاز" جرج کیوکر ، "سوء ظن" آلفرد هیچکاک ، "کریدور شوک" سمیوئل فولر ، "سه چهره ایو" ناتالی جانسن و "بچه رزماری" و "مستاجر" رومن پولانسکی و حتی "باشگاه مشت زنی" دیوید فینچر الگو نگرفته بودند ، آن گونه که در فیلم "جزیره شاتر" تقریبا از اغلب فیلم های فوق تاثیر گرفته شده و به خصوص فیلم "مطب دکتر کالیگاری" ساخته روبرت وینه محصول 1920 آلمان را می توان نسخه اصلی تازه ترین اثر مارتین اسکورسیزی قلمداد نمود.
به نظر می آید پس از اینکه اسکورسیزی ، سرانجام پس از سالها برای فیلم قبلی خود یعنی "مردگان" ، جایزه اسکار را از آن خود کرد ، دیگر خیالش راحت شده ( یا لااقل دیگر انتظار اسکار ندارد) و قواعدی که تا آن موقع در فیلم هایش رعایت می کرد را برهم زده تا این بار در سینمایش شاهد خرق عادتی حیرت آور باشیم. البته این نوع خرق عادت در سینمای اسکورسیزی مسبوق به سابقه است . درست مانند زمانی که در میان فیلم های سرشار از خشونت "رفقای خوب" و "تنگه وحشت" و "کازینو" ، اثر رمانتیکی همچون "عصر معصومیت" را جلوی دوربین برد.
شاید اگر نمی دانستیم سازنده فیلم "جزیره شاتر" همان اسکورسیزی "تنگه وحشت" و "آلیس دیگر اینجا زندگی نمی کند" و "سلطان کمدی" و "رنگ پول" است و نام وی را در تیتراژ فیلم نمی دیدیم ، به این تصور می بودیم که فیلم "جزیره شاتر" را فیلمسازی همچون رومن پولانسکی ساخته است.(همچنانکه فیلم امسال پولانسکی یعنی "شبح نگارنده" نشانی از سینمای وی برخود ندارد!!)
قصه فیلم "جزیره شاتر" در سال 1954 از ماموریت یک مارشال ایالات متحده به نام "تدی دانیلز" ( لئوناردو دی کاپریو) و دستیارش ، چاک آل ( مارک روفالو) برای تحقیق درمورد فرار یک زندانی روانی و جنایتکار از بیمارستان روانی "اشکلیف" در جزیره دورافتاده ای واقع در سواحل شرقی آمریکای شمالی در 10-11 مایلی بوستن به نام "شاتر" آغاز شده و در کادر دوربین رابرت ریچاردسون (مدیر فیلمبرداری پرآوازه سینمای امروز) قرار می گیرد. تدی دانیلز در همان ابتدای سفرش به جزیره برای چاک آل از معضلات روحی که مدتی دچارش بوده حکایت می کند و اینکه همه این ناراحتی ها از قتل همسرش ناشی می شده است. همسری که قاتل روانی اش با نام "لیدیس" اینک درهمان تیمارستان جزیره شاتر زندانی است . بنابراین ماموریت فوق به نوعی برای دانیلز، وجهه دوگانه ای پیدا می کند.
آنها در تیمارستان روانی اشکلیف جزیره شاتر با دکتر کاولی (بن کینگزلی) روبرو می شوند ؛ یعنی پزشک معالج ، همان بیمار/ زندانی فراری به نام ریچل که گفته می شود 3 بچه اش را با دستان خود درون آب غرق کرده و به قتل رسانده است. همچنین دکتر نارینگ (ماکس فن سیدو) پزشک دیگری است که گویا مسئولیت تیمارستان "اشکلیف" را برعهده دارد. او با تیپ و لهجه آلمانی اش برای تدی دانیلز ، یادآور خاطرات تلخ روزهای پایانی جنگ جهانی دوم است که دانیلز در جمع گروهی از سربازان آمریکایی فاتح ، دسته ای از اسیران آلمانی را به رگبار مسلسل بسته و به قتل رساند و همین مسئله حدود 9 سال است به صورت کابوسی او را رنج می دهد.
اما وقایعی که در جریان تحقیقات تدی دانیلز و همکارش چاک آل در بیمارستان اشکلیف اتفاق می افتد ، به نظر این مارشال ایالتی آمریکا ، بوی نوعی توطئه می دهد. توطئه ای که با افشاگری ریچل گریخته در مخفیگاهی غار مانند برای دانیلز ، مستندتر می گردد.
فیلمنامه "جزیره شاتر" توسط لیتا کلوگریدیس ( که در پروژه سنگین "آواتار" ، هم تهیه کننده اجرایی بود و هم گفته می شود در گسترش فیلمنامه با جیمز کامرون همکاری نزدیکی داشته و در همین "جزیره شاتر" نیز تهیه کننده اجرایی بوده) از نوول پرفروش سال 2003 دنیس لیهین اقتباس شده است. داستانی که ویژگی هایی بالاتر از حد معمول یک قصه بازاری داشت ، با قطعاتی از یک نوع بازی دوگانه پیچیده که مقولات مختلفی از درونش بیرون می زد از پزشکی رسمی گرفته تا چالش قانونی تا عملکرد تاریخی و سیاسی و تا ...
به نظر می آید کلوگریدیس علاوه بر روح نوول لیهین ، حتی بعضا به کلمات و جملاتش نیز وفادار بوده است و از همین لحاظ اسکورسیزی را ناگزیر کرده تا در فضایی پرتعلیق با فلاش بک های متعدد فرو برود. این ساختار روایتی به شدت نوعی از فیلم های هراس کم هزینه دهه 1940 کمپانی RKO را به ذهن متبادر می سازد . آثاری همچون "جزیره مرگ" یا "هفتمین جنایت" ساخته ول لوتون . اگرچه مارتین اسکورسیزی سعی کرده عناصری از ساختار رایج امروزی سینما را با مدل های قدیمی تر ترکیب نموده تا به فرم تازه تری دست یابد ، اما در واقع فضای هراس آمیز و سوسپانسی فیلمنامه از همان ابتدای فیلم ، خود را به او تحمیل کرده است :
مثل آن خوش آمدگویی اخطار آمیز جانشین واردن که تعبیرش از اهالی بیمارستان و جزیره این است :"خطرناکترین و زیان آورترین بیماران "!!
پس از آن ، دو مرد عجیب و غریب را با چشم های ورقلمبیده می بینیم که به زامبی ها بیشتر شبیه بوده و مشغول کار در محوطه آن بیمارستان قلعه مانند هستند. قلعه ای که در دوران جنگ های انفصال ساخته شده و استفاده می گردیده است. نحوه رفتار شک برانگیز ولی متین و هوشمندانه دکتر کاولی و به خصوص نوع برخورد تردید آمیز دکتر نارینگ به علاوه شیوه فرار ریچل سولاندو از اتاق تنگ و باریکش و پاسخ های سربالای بیماران و کارمندان تیمارستان به بازپرسی تدی دانیلز و چاک آل ، همه و همه باعث می شود تا آنها به این باور برسند که در یک ماموریت احمقانه گرفتار شده اند. اما با این حال گویا یک نیروی مرموز آنها را در آن جزیره پر صخره و جنگلی انبوه نگاه می دارد.
اگرچه از زمانی که پس از انتشار خبر بازگشت ریچل( امیلی مورتیمر) ، دانیلز در گشت و گذارش پیرامون جزیره ، به تصور خودش ریچل دیگری (این بار با بازی پاتریشیا کلارکسون) را در پناهگاهی غار مانند پیدا می کند (که بی محابا طرح توطئه دکتر کاولی و دکتر نارینگ در تیمارستان برای آزمایشات خطرناک به روی بیماران را برملا می سازد) ، حدسیات تماشاگر بر آنچه مورد ظن تدی دانیلز بوده ، منطبق می گردد ولی طولی نمی کشد که با دیدن ریچل دوم در تیمارستان و در کنار دکتر کاولی ، این حدس نیز مورد تردید قرار می گیرد . اما در مقابل صحت آنچه ریچل دوم در همان پناهگاه غار ، در مورد خوراندن داروهای مختل کننده مغز به عنوان آسپیرین گفته بود ، در فکر تماشاگر قوی تر می شود.
از اینجا آن بازی دوگانه و پیچیده نوول دنیس لیهین ، به طور تاثیر گذاری داخل فیلمنامه شده و تماشاگر همچون Blade Runner در فضایی شکننده و ظریف قرار می گیرد. طوفانی که در همین صحنه ها روی می دهد و باعث قطعی تلفن ها و سایر ارتباطات شده و به نوعی جزیره را در یک حالت ایزوله فرو می برد به این فضای پر توهم و شکننده کمک می کند. یا در واقع همچون فیلم Shining" " استنلی کوبریک ، عزیمت شخصیت اصلی ( در اینجا تدی دانیلز ، مارشال آمریکا) را به سوی یک بیمار روانی تسریع می بخشد.
شخصیت پردازی ها و حتی لحن دیالوگ های لیتا کلوگریدیس در کنار فضا سازی اسکورسیزی به گونه ای است که همچنان تماشاگر را در یک آتمسفر توطئه آمیز باقی می گذارد. آتمسفری که سوالی بزرگ در ذهن مخاطب پدید می آورد (همچنانکه در فکر تدی دانیلز شکل می گیرد) که واقعا چه اتفاقی در جزیره شاتر و بیمارستان اشکلیف در حال وقوع است؟ این درحالی است که اوضاع جزیره و بیمارستان و موقعیت دانیلز لحظه به لحظه بدتر و بدتر می شود. خصوصا هنگامی که دکتر کاولی ، دانیلز را با عنوانی دیگر خطاب می کند ، او را یکی از بیماران تیمارستان می خوانند که دو سال قبل در مقام یک مارشال ایالتی آمریکا ، همسرش به نام ریچل را به دلیل کشتن 3 فرزند او ، به قتل رسانده و اینک تحت درمان قرار دارد . این به نظر دانیلز ، سوء تفاهم را نه فقط دکتر کاولی و کارمندان تیمارستان علیرغم اعتراضات و داد و فریادهای او ، به گوشش می خوانند بلکه حتی چاک آل هم این بار در قد و قواره ای نو و تازه تکرار می کند . چراکه چاک آل دیگر نه همکار کاراگاهی تدی دانیلز بلکه یکی از پزشکان معالج او معرفی می شود که برای کمک به بازیابی خاطراتش ، خود را در مقام دستیاری تدی دانیلز قرار داده بوده است.
حتی در چنین شرایطی نیز فضای ایجاد شده توسط فیلمنامه نویس و کارگردان ، همچنان تماشاگر را در موضع دانیلز قرار می دهد و این توهم را تقویت می کند که همه کارکنان بیمارستان تحت فرمان دکتر کاولی و دکتر نارینگ در صدد روانی جلوه دادن دانیلز هستند تا همان توطئه شرح داده شده توسط ریچل دوم تحقق یابد. اما ناپدید شدن ناگهانی چاک آل در بالای صخره های مشرف به دریا و نمایان شدنش در هیبت یک پزشک بیمارستان روانی و سپس به خاطر آوردن صحنه قتل فرزندان تدی توسط همسرش ریچل و کشتن او ، مخاطب را روی خط دوم فیلمنامه می اندازد که لحظه به لحظه تقویت شده و خط اول یعنی توهم توطئه را به تدریج در سایه می برد. ( در همین جاست که فیلم هایی مانند "مطب دکتر کالیگاری" روبرت وینه و "کریدور شوک" سمیوئل فولر تداعی می شوند) .
یادمان باشد که زمان رخداد قصه ، سال 1954 است ، یعنی سالهایی که اگرچه کوس رسوایی کمیته مبارزه با فعالیت های ضد آمریکایی ژنرال مک کارتی به آسمان برخاسته بود اما جهان در آستانه دوران طولانی و پر فراز و نشیب جنگ سرد قرار داشت که به ویژه با قدرت یافتن سازمان های اطلاعاتی و جاسوسی غرب و شرق مانند CIA و KGB مجموعه ای از طرح و توطئه ها در دو سوی دنیا در حال شکل گیری و ریشه دواندن بود.
مفهوم توهم توطئه یا تئوری توطئه (Theory Conspiracy) از جمله موضوعات مورد علاقه سینمای غرب امروز است که به کرات در فیلم ها با داستان ها و قصه های مختلف به تصویر کشیده شده است. از فیلمی با همین عنوان ساخته ریچارد دانر و با شرکت مل گیبسون گرفته تا یکی از آخرین آنها به نام "حشره" (BUG) ساخته ویلیام فرید کین در سال 2008 که یک سرباز آمریکایی از جنگ برگشته را در توهم تعقیب و مراقبت دائمی از سوی نیروهای اطلاعاتی و ازطریق آلوده کردن خونش به موجودات الکترونیکی میکروسکوپی،نشان می دهد.
از آنجا که در طول حداقل 3-4 قرن اخیر ، دخالت قدرت های سلطه گر غربی در کشورهای به اصطلاح جهان سوم ، فجایع تکان دهنده ای با عناوین مختلف استعمار و استثمار و قاچاق تریاک و الماس و برده ، جنگ های خانمانسوز مختلفی را به بشریت تحمیل نموده و همواره در هر حادثه ضد بشری ردپایی از اعوان و انصار آنها رویت شده ، بالتبع این سابقه و کارنامه سیاه ، نگاه و نظر مثبتی از زاویه ملل به خصوص سرزمین های آسیایی و آفریقایی به این قوم صلیبی / صهیونی وجود ندارد و هر حرکت و اقدام آنها با نگرش منفی تلقی می گردد.
در عین حال سران جبهه صلیبی غرب برای زدودن این نگاه منفی ، همواره سعی در این دارند که ضمن پاک کردن خاطرات نامطلوب گذشته ، تصویر مثبتی از خود به نمایش گذارده و در مقابل ، هرگونه برداشت های مستند از اقدامات امپریالیستی و سلطه گرانه خویش را با اتهام "تئوری توطئه" یا "توهم توطئه" محکوم کرده و آن را خیالبافی و رویا پردازی القاء نمایند.
اما اینکه واقعا این تئوری توهم توطئه از کجا می آید و چگونه به اندیشه سیاسی- فرهنگی جهان امروز اضافه شده ، بی مناسبت نیست که نگاهی به ریشه ها و زمینه های آن بیندازیم.
سِر کارل رایموند پوپر احتمالاً نخستین اندیشه پرداز دنیای غرب است که مفهومی بهنام "توهّم توطئه" را به حربهای نظری علیه کسانی بدل کرد که بر نقش دسیسههای الیگارشی سلطه گر معاصر در تحولات دنیای امروزین تأکید دارند. پوپر اینگونه نگرشها را در کتاب "حدسها و ابطالها" ترجمه احمد آرام، چنین توصیف می کند:
"...هرچه در اجتماع اتفاق میافتد نتایج مستقیم نقشههایی است که افراد یا گروههای نیرومند طرحریزی کردهاند. این نظر بسیار گسترش پیدا کرده است. هرچند من در آن شک ندارم که گونهای ابتدایی از خرافه است. کهنتر از تاریخیگری است... و در شکل جدید آن، نتیجه برجسته دنیوی شدن خرافههای دینی است. باور داشتن به خدایان هومری، که توطئههای آنها مسئول تقلبات جنگهای تروا بوده، اکنون از میان رفته است ولی جای خدایان ساکن [کوه] اولومپوس هومری را اکنون ریشسفیدان فهمیده کوه صهیون یا صاحبان انحصارها یا سرمایهداران یا استعمارگران گرفته است..."
پوپر این سخنان را در سال 1948 میلادی در مجمع عمومی دهمین گردهمایی بینالمللی فلسفه در آمستردام بیان داشت؛ درست در زمانی که «ریشسفیدان فهمیده کوه صهیون» به شدت درگیر تحرکات پنهان بمنظور اعلام موجودیت دولت اسراییل (ژانویه 1949) بودند!
مفهوم "تئوری توطئه" بیشتر کاربرد ژورنالیستی دارد تا علمی. بهعبارت دیگر، نوعی حربه تبلیغاتی است برای بستن دهان کسانی که به پژوهش در لایههای پنهان سیاست و تاریخ علاقمندند؛ یعنی به عرصهای که از آن با عنوان فراسیاست Para politics یاد میشود. این مفهوم ، فاقد هرگونه تعریف و ارزش علمی است و دامنه کاربرد آن روشن نیست و لاجرم کسی را که در این زمینه قلم میزند به سطحینگری و تناقضات جدّی وادار میکند. توجه کنیم که این امر به "تئوری توطئه" محدود نیست بلکه در مورد برخی دیگر از مفاهیم نظری در عرصه اندیشه سیاسی نیز صادق است.
در دهه 1960 میلادی، دائرةالمعارف بینالمللی علوم اجتماعی ، که هنوز هم از مفیدترین مراجع در زمینه دانش اجتماعی است، درباره تاریخچه واژه "توتالیتاریانیسم" نوشت که این مفهوم بهعنوان یک حربه تبلیغاتی در کوران "جنگ سرد" کاربرد یافت و افزود:
"...کاربرد تبلیغی این واژه [توتالیتاریانیسم] کارایی آن را در تحلیل منظم و تطبیقی نظامهای سیاسی ، مبهم ساخته است..."
مأخذ فوق، سپس، ابراز امیدواری کرد که با از میان رفتن "جنگ سرد" این واژه نیز از میان برود و در سومین ویرایش دائرةالمعارف علوم اجتماعی مدخل فوق وجود نداشته باشد. "نظریه توطئه" نیز چنین است. کسانی که در این زمینه قلم میزنند، معمولاً یک تصویر بسیط و بدوی ( یک تصویر "دایی جان ناپلئونی") را ترسیم میکنند و سپس بسیاری از حوادث تحلیل نشده و مهم تاریخ را که در باور عمومی ناشی از توطئه قدرتهای بزرگ است، ردیف میکنند و از مصادیق "توهّم توطئه" میشمرند.
در واقع نظریهپردازان و مبلغان مفهوم "نظریه توطئه" به همان بستر و خاستگاهی تعلق دارند که زمانی، در کوران جنگ سرد با اتحاد شوروی و بلوک کمونیسم، مفاهیمی چون "توتالیتاریانیسم" را میساختند و عملکرد امروز ایشان دقیقاً تداوم همان سنت دیروز است. برای مثال، دانیل پایپز، روزنامهنگار آمریکایی، فعالترین نویسندهای است که درباره "نظریه توطئه" قلم زده و کتب و مقالات فراوانی را منتشر کرده است. از جمله آثار وی، که در ایران نیز تأثیر خود را بر جای نهاد، باید به دو کتاب زیر اشاره کرد:
"دست پنهان: ترس خاورمیانه از توطئه" (1996) و "توطئه: چگونه روش پارانوئید شکوفا میشود و از کجا سر در میآورد" (1997).
دانیل پایپز پسر ریچارد پایپز، یهودی مهاجر از لهستان است. پروفسور ریچارد پایپز از کارشناسان برجسته مسائل اتحاد شوروی و کمونیسم در دوران جنگ سرد بود. او به مدت 50 سال در دانشگاه هاروارد تدریس کرد و مشاور ارشد دولت ریگان نیز شد. پسر او، دانیل پایپز، منطقه خاورمیانه اسلامی (نه اتحاد شوروی و بلوک کمونیسم) را به عنوان حوزه تخصصی خود برگزید. امروزه دانیل پایپز به عنوان یکی از متفکران نومحافظهکار حامی سیاستهای دولت جرج بوش دوّم و یکی از برجستهترین اعضای "لابی حزب لیکود اسرائیل" در ایالات متحده آمریکا شناخته میشود و بهخاطر تبلیغاتش علیه جامعه عربتبار و مسلمان ایالات متحده آمریکا شهرت فراوان دارد.
بهنوشته جان لوید، در فایننشال تایمز، دانیل پایپز از پدرش این درس را آموخته که میان غرب و سایر مناطق جهان شکافی ژرف ببیند. هم دانیل پایپز و هم کسانی که در سالهای اخیر مفهوم "نظریه توطئه" را در فرهنگ سیاسی ایران رواج دادند، دورانی بزرگ و سرنوشتساز در تاریخ بهنام "دوران استعماری" را، اعم از استعمار کلاسیک و امپریالیسم جدید، یکسره نادیده میگیرند و توجه نمیکنند که پدیدههایی چون "استعمار" و "امپریالیسم" واقعیتهای عینی و تلخ سدههای اخیر تمدن بشری است که در مواردی حتی به "نسلکشی"(یعنی امحاء تمامی یا بخش مهمی از سکنه یک سرزمین از صحنه گیتی) انجامید. آنان در مباحث مربوط به توسعه و مدرنیزاسیون نیز عیناً همین رویه را در پیش میگیرند.
وب سایت روشنگری تا امروز ? قسمت از سری سوم مجموعه مستند "راز آرماگدون" که تحت عنوان "راز آرماگدون 3 : معبد تاریکی" را به صورت ویدئویی و با امکان دانلود کامل برروی فضای خود قرار داده است. با توجه به درخواست های مکرر علاقمندان به خصوص محققان و پژوهشگران و دانشجویان عزیز نسبت به دریافت و ضبط این سریال ، چنین اقدامی قابل تقدیر است. ( البته تا زمانی که انتشارات رسمی سازمان صدا و سیمای جمهوری اسلامی یعنی موسسه صوتی و تصویری سروش مانند سری نخست این مجموعه مستند اقدام به تکثیر و توزیع رسمی دی وی دی ویدئویی آن بنماید).
لازم به ذکر است مجموعه مستند "راز آرماگدون 3: معبد تاریکی" از 8 اسفند 1388 تا ? فروردین 1389 هر روز در ? نوبت روی آنتن شبکه خبر سیما رفت و هم اکنون(اردیبهشت ????) نیز همه روزه حوالی ساعت 1?/18 تا 30/18 از شبکه اول سیما پخش می شود.
لینک های دریافت و دانلود قسمت های 1 تا ? "راز آرماگدون 3: معبد تاریکی": قسمت اول : شوالیه های معبد / قسمت دوم : ریشه در پروتکل ها / قسمت سوم : کابالا / قسمت چهارم : مانیفست فراماسونری / قسمت پنجم : نخستین گام های ماسونی
احمدی نژاد در فیلم 2012!
فیلم 2012 را یک بار قبلا دیده بودم و از آنجا که علیرغم تعاریف مثبتی که از آن شنیده بودم، به جز جلوههای ویژه اش جذابیت خاصی برایم نداشت، در جلسه نقد و بررسی این فیلم که در دانشگاه برگزار شد شرکت کردم و اتفاقا نکات فوق العاده جالبی در رابطه با آن دستگیرم شد.
البته منتقد این فیلم که خود از کارشناسان خبره نقد و بررسی فیلم و صاحب تالیف بود هم از محتوای ضعیف فیلم گفت و هزینه هنگفت 250 میلیون دلاری برای جلوههای ویژه اش و به کار گیری از 1000 متخصص جلوههای ویژه از 15 شرکت برای ساخت آن.
یکی از نکات جالب توجه در نقد و بررسی این فیلم، آرای جمعی از منتقدین امریکایی بود که شخصیت رئیس جمهور آمریکا در این فیلم را برگرفته از شخصیت روحی آقای احمدی نژاد می دانند. در این فیلم، رئیس جمهور امریکا دارای روحیه نوع دوستی بالایی است و به جای آنکه همراه دیگر قدرتمندان این کشور، سوار بر هواپیما از مهلکه ای که زمین را در استانه نابودی قرار داده است، بگریزد، ترجیح میدهد در میان مردم عادی که از نجات جان خود از این حادثه عاجزند، بماند و همراه آنان جان بدهد. و در نهایت هم در میان مردم و همانند آنها به کام مرگ فرو میرود.
نکته جالب توجه دیگر که بر ساخت این فیلم توسط فراماسونرها به عنوان کارگزار صهیونیسم صحه میگذاشت، صحنه ای بود که در آن قطب مذهبی سایر ادیان ابراهیمی(مسیحیت و یهودیت) تخریب میشود و پیروان آنها در حالیکه مشغول دعا برای در امان ماندن از مشکلات پیش رو هستند همچون سایرین در فرایند تخریب زمین، نابود می شوند و به چنگال مرگ سپرده میشوند و به این ترتیب در این صحنه با ناکارامد و بی حاصل نشان دادن خداباوری و معنویت گرایی، به خوبی پنبه دین و مذهب زده میشود و در مقابل با نشان دادن کوشش جمعی از دانشمندان اختر فیزیک که به نجات تعدادی از انسانها –آن هم تنها صاحبان قدرت و ثروت- میانجامد، علم مدرن به عنوان منجی آخرالزمان معرفی میگردد.
در این میان اما، در خیل نجات یافتگان تنها از یک مذهب دیده میشود و آن هم مذهب بودیسم است. نکته ای که در اینجا وجود دارد این است که بودیسم، یک مکتب غیر الهی است که در برابر امپریالیسم سر تعظیم فرود میآورد و اساسا سرش در لاک خودش است و دردسر آفرین نیست، از این روست که در این فیلم، بودیسم بر سایر ادیان ابراهیمی(اسلام، مسیحیت و یهودیت) رجحان داده میشود و اگر قرار باشد در میان نجات یافتگان آخر الزمانِ خودساختهی صهیونیسم، یک دین و مسلک وجود داشته باشد، تنها بودیسم است که لیاقت این را دارد.
اساسا فراماسونرها بر جدایی جدی دین از سیاست و دئیسم (خدای بازنشسته) تاکید داشته و در پی زدودن هرگونه معنویت از ساحت زندگی انسان و نشان دادن علم مدرن به عنوان حلال تمام مشکلات جامعه بشری هستند و سررشته اصلی امور را رها کرده اند.
یهود، پس از حضرت سلیمان و مُلک عظیم و باشکوهی که خداوند به او عطا فرموده بود، در پی تجدید حکومتی این چنین وسیع و قدرتمند اما عاری از هرگونه معنویت برآمد. با تکیه بر علم محض میخواست ملُک سلیمان و گستردگی قلمروی خود را احیا کند و در این راه تمام جهان را به پذیرش نظم مطلوب خود وادار ساخت. این روند با شدت و ضعف در راستای اهداف آنها ادامه داشت تا اینکه با ظهور بزرگمردی به نام خمینی جرقه انقلاب اسلامیبه عنوان بزرگترین برهم زننده این نظم جهانی، زده شد و خواب خوش هژمونی عقل بر دین، و ماتریالیسم بر معنویت گرایی را بر هم زد.
• در جلسه اخیر یهودشناسی از استاد عالم و گرانقدر پرسیدم: "اینکه حضرت سلیمان از خداوند مللک وسیعی میخواهد که تا به حال خدا نه به کسی داده باشد و نه بعد از او به کسی بدهد، آیا این به معنای تمامیت خواهی و انحصار طلبی حضرت سلیمان نیست و آیا نمیتوان سرچشمه تمامیت خواهی و انحصارطلبی قوم یهود را از اینجا دانست؟
استاد ضمن موشکافانه خواندن سوال من و لزوم تحقیق بیشتر برای ارائه یک پاسخ مناسب به این سوال توضیحاتی داد که تنها من از یک قسمت از آن پاسخم را گرفتم و آن، این حدیث نبوی بود: "علماء اُمّتی اَفضل من انبیاء بنی اسرائیل".
• یکی از لازمههای کار علمی، پرهیز از تعصب و رعایت اخلاق و انصاف در انجام تحقیقات است از این رو استاد یهود شناسیِ ما با احراز این خصیصهی مهم، به معنای واقعی کلمه، "عالم" است.
• دیروز در مرکز تحصیل علوم حوزوی برای اتباع خارجه، پیش از آنکه جلسه یهود شناسی مان برگزار شود،بیرون یکی از کلاسهای این مرکز به شنیدن صحبتهای دانشجویان، ایستاده بودم. یکی از دانشجویان داشت در مورد خلقت انسان و اهمیت دمیده شدن روح خداوند در کالبد انسان به عنوان ارزشمندترین دارایی انسان صحبت میکرد و بقیه هم به او گوش داده یا در ادامه صحبتهایش چیزی میگفتند. واقعا لذت بخش بود. در اینجا حرفی از ماتریالیسمیکه روزانه در محیطهای آکادمیک تدریس میشود و آدم را از خویشتنِ خویش دور میکند، نبود. در اینجا، علم واقعی تدریس میشد. و تاسف بار است که ما هر سال هفته ای داریم به نام هفته "وحدت حوزه و دانشگاه"، اما همچنان این دو در فضای بیگانهای نسبت به هم باقی ماندهاند.
• در مطلب قبل، یک جا در مورد تشکیک در اسلامِ 85 درصد از مسلمانان به دلیل یهودی بودن کعب الاحبار نوشته بودم. این مسئله تنها از آن جهت مطرح شد که نفوذ بالای یهود در تشکیلات مسلمانان نشان داده شود نه اینکه به صرف یهودی بودن یکی از راویان اهل سنت، دین تمام پیروان آن زیرسوال رود. وگرنه واقعیت این است که باید در تدین 100 درصد مسلمانان تشکیک نمود. همین غیبتی که در ردیف فحشا و قتل در روایتمان از آن یاد شده، چقدر در مکالمات و محاورات ما پرکاربرد است؟!
• در فیلم 2012 تنها قطب مذهبی مسلمانان –کعبه- تخریب نمی شود. علت آن را هم اینجا میتوانید ببینید.
• دوستی در پست قبل، شیطان را فاقد یک وجود مستقل دانسته و جایگاه او را همچون خداوند، در وجود انسان دانسته است. ضمن احترام به این دوست عزیز، مخالفت خودم را با این دیدگاه اعلام میدارم.
***صهیون پژوه: این مطلب خواندنی،از وب گرانسنگ و متین سیاسی نوشته های یک دختر دانشجو نقل شد. البته با تشکر از نوشته زیبای ایشان،نقدی به یکی از بندهای ذیل نوشته ایشان دارم که در فیلم ???? به طریق اولی تخریب کعبه نمایش داده شده است و کارگردان صهیونیست این فیلم، برای توسعه اسلام هراسی گفته چون ترسیدم تخریب آن را نیاوردم! چرا که در فیلم، نشان می دهد که مسلمانان در اطراف کعبه در حال دعا هستند و بعد نشان می دهد که تمام دنیا و از جمله مسلمانان غرق شدند...
مهلکه 8 مارس اسکار را از آواتار گرفت
خبرنامه دانشجویان ایران: در حالی که پیش بینی هایی مبنی بر دریافت جایزه اسکار از سوی فیلم "آواتار" ساخته جیم کامرون شنیده می شد این جایزه به فیلمی مطابق میل وزارت دفاع آمریکا تعلق گرفت.به گزارش خبرنگار «خبرنامه دانشجویان ایران»، کاترین بیگلو، سازنده فیلم "مهلکه "به عنوان نخستین زن در حالی جایزه اسکار را به خود اختصاص داد که به نظر می آید این جایزه به سپاس از حمله این فیلم به ایران و جریان شیعی در عراق است.
اساس این فیلم عده ای جوان مهندس آمریکایی را نشان می دهد که به خاطر خنثی کردن بمب کنار جاده های عراق جان خود را به خطر می اندازند. اسکار بهترین فیلم در حالی به مهلکه تعلق گرفت که پیش بینی های گسترده ای در خصوص اهدای اسکار به فیلم آواتار صورت گرفته بود.به نظر می آید علت تعلق نگرفتن اسکار بهترین فیلم به آواتار، مضامین ضد صهیونیستی و ضد اشغالگری و تجاوزی است، که در متن این فیلم نهفته شده است.(نقد وبلاگ دانش پژوهان سمپادی به این قسمت این خبر: البته در یک تحلیل عمیق تر بعید است از جیمز کامردون که ترمیناتور را با مضامین صهیونیستی و آخرالزمانی ساخته است که اکنونضد صهیونیسنیتی باشد.)
فیلم مهلکه که با کمک های مالی پنتاگون و کاخ سفید ساخته شده است، در مضمون خود سعی در القای این مطلب دارد که حملات تروریستی در عراق وابسته به جریانات شیعی و نیز سپاه پاسداران ایران است."کاترین بیگلو" کارگردان فیلم مهلکه به عنوان اولین زن در حالی جایزه ی اسکار را به خود اختصاص داد که مطابقت روز دریافت جایزه و 8 مارس باعث شد تا رسانه های وابسته به کاخ سفید چون فاکس نیوز از این جایزه به عنوان نماد حقوق زنان نام ببرد و به تبلیغ گسترده برای این فیلم بپردازد.سانسور فیلم هایی که واقعیت این روزهای عراق یعنی استعمار نئو آمریکایی را نشان می دهند در جشنواره های بین المللی و نیز کنار زدن آواتار که در اسرائیل اجازه پخش پیدا نکرد نشان دهنده حقیقت جایزه های اسکار است.شایان ذکر است "مهلکه" با انتقاد های گسترده ای در خصوص کارگردانی مواجه است و حتی جفری سارور سرباز ارتش آمریکا از این فیلم شکایت کرده است. http://iusnews.ir/news/34-other/8324-qq-8-qq-.html
وقتی فیلم ساز ما در محله پامنار زندگی می کند و اتومبیلش یک پیکان قراضه است، فیلم ساز یک مسلمان بی اطوار است و اگر حتی جنگ هم نرفته به بچه های جنگ احترام می گذارد. نتیجه آن فیلم بچه های آسمان می شود. اما وقتی با گذشت چند سال این فیلم ساز به یک برج ساز تبدیل می شود، از بچه های آسمان به بیدمجنون می رسد و دیگر حتی ممکن نیست که بچه های آسمان2 هم ساخته شود.
وی اظهار داشت: وقتی فیلم ساز ما در محله پامنار زندگی می کند و اتومبیل او نیز یک پیکان قراضه است، فیلم ساز یک مسلمان بی اطوار است، و اگر حتی جنگ هم نرفته به بچه های جنگ احترام می گذارد نتیجه آن فیلم بچه های آسمان می شود. اما وقتی با گذشت چند سال این فیلم ساز به یک برج ساز تبدیل می شود، بچه های آسمان به بیدمجنون تبدیل می شود و دیگر حتی ممکن نیست که بچه های آسمان2 هم ساخته شود.
این منتقد سینما افزود: پس باید در تهیه این فیلم ها شرایط را نیز در نظر گرفت. فیلم دیده بان و مهاجر که فیلم ساز از کنار مرتضی آوینی آمده و با او زندگی کرده که سال ها بعد این فیلم به به نام پدر تبدیل می شود و تفاوت ها را مشاهده می کنیم. دیده بان و مهاجر کجا و به نام پدر که اصلا از جای دیگری آمده.
فراستی ادامه داد: به نظر من عمده فیلم ساز های ما دلال هستند و چون زندگی بساز و بفروشی دارند، فیلم های آنان نیز دلالی و بساز و بفروشی است. پشت صحنه فیلم آواز گنجشک ها که به جشنواره های مختلف ورود پیدا می کند هم برج سازی و دلالی است. چطور می شود شخصیت اول فیلم وقتی دارد نماز می خواند در حین نماز به اطراف نگاه می کند. چطور می شود فیلم ساز برای گرفتن یک پلان هزاران ماهی را به کشتن می دهد؟
وی با فاجعه بار خواندن زندگی فیلم سازان ما اظهار داشت: دیگر نمی توان تصور داشت که حتی مثل فیلم بچه های آسمان و آژانس شیشه ای هم ساخته شود. تنها راه حل آن این است که فیلم ساز با مردم باشد، در میان آدم ها زندگی کند نه اینکه جایی که هیچ آدمی نمی بینیم. من طرفدار رفاه و عدالت برای مردم هستم ولی نه برای هنرمند، هنرمندی که با رفاه زندگی کند نمی تواند اثری ماندگار از خود بر جای گذارد. متاسفانه آقایان همه دلال و فروشنده اند و ادعای هنر هم می کنند.
فراستی تصریح کرد: در کشور ما برعکس آمریکا فیلمی که دو میلیارد برای آن خرج شده دو میلیون فروش می کند و با این اوضاع و زندگی دلالی فیلم سازان هرگز بچه های آسمان تکرار نخواهد شد. مگر اینکه فضا تغییر کند، که البته فضا هم تغییر کند، از دل قدیمی ها چیزی در نمی آید. چون غرق فساد شده اند و مسیر دلالی را برای اهل هنر فراهم ساخته اند. چرا باید آقای فلانی برای سه دقیقه بازی در یک فیلم 100 میلیون تومان پول بگیرد. فیلم دموکراسی در روز روشن که محمدرضا گلزار برای سه دقیقه بازی در آن 100 میلیون تومان پول گرفت و یا همین فیلم بی مزه آشپز باشی که فیلم ساز آن یک میلیارد تومان و بازیگر آن 600 میلیون تومان دستمزد گرفته است. با این دستمزد فرد می تواند دیگر دغدغه فقیر پامناری را داشته باشد؟
فراستی گفت: این مدیریت فرهنگی سینمای ایران است که برخی بازیگران اینچنین دستمزد می گیرند و فیلم شهرستانی هم که وارد جشنواره می شود، تنها جایزه اش را می گیرد و می رود.اگر دو فیلم خوب از این جشنواره ها بیرون می آید به حساب آقایان مدیر نگذارید، به حساب مردمی بگذارید که انقلاب کردند.
وی در پایان اضافه کرد: متاسفانه حاصل 30 سال انقلاب در سینما یک جریان است و آن سینمای جشنواره ای است. که محصول 30 سال مدیریت دولتی و پول ملت است که محصول بسیار بدی هم هست.
منبع: http://www.rajanews.com/detail.asp?id=45700
پاورقی: این را به عنوان مطلب قابل تاملی نوشتم نه اینکه صددرصدقبولداشته باشم.
نکته مهم: لطفا برای حمایت جدی از کارگزدان این سریال ارزشمند تاریخی به سایت نظرسنجی برنامه های صدا وسیما رفته و با انصاف به برنامه رای دهید: http://www.irib.ir/opinion
یکی از شیوه های جنگ نرم و نبرد سایبرنتیک استفاده از رسانه خصوصا سینما وتلویزیون برای رساندن پیام های تاریخی واقعی یا جعلی است. غربی ها برای حفظ حافظه تاریخی خودشان، در آثاری چون ده فرمان و پرنش مصر و عیسی به روایت لوقا و مصایب مسیح و ژاندارک این رسالت را به خوبی ایفا کرده اند ولی متاسفانه سینمای گیشه ای و روشنفکر زده ایران کمتر به فکر بوده است. اما برخی کارگردانان متعهد و اسلام گرا چون علی حاتمی و فرج الله سلحشور و شهریار بحرانی و محمدرضا ورزی و نادر طالب زاده به این فکر بوده اند و همیشه اثارشان از استقبال زیادی برخوردار بوده است. همین نکته باعث حسادت ها و نقدهای بی انصافانه ای به این کارگردانان بوده است. گرچه باید حساب نقد بی انصاف و نقد منصفانه ای که در مسیر بهتر شدن کار است را از هم جدا کرد. آخرین تلاش ارجمند از این مجموعه، از آن محمد رضا ورزی است که سریالی درباره سالهای مشروطه ساخته است.
در این مدت که این سریال درباره تاریخ معاصر کشورمان در تلویزیون پخش شده است، شاهد بودیم و هستیم که بهائیان وفراماسونرها و خط تاریخ نگاران طاغوتی و غربزده و کم سواد را به چالش جدی کشید و اینها نیز در سرکوب کردن آقای ورزی و تیم اش از هیچ کوششی فروگذار نکردند و او را به خیال خود منکوب کردند، گرچه مردم مسلمان را به دیدن بهتر و دقیق تر این سریال مجبور کردند. و مکروا و مکرالله و الله خیر الماکرین. واقعا باید از صداوسیما وکارگردان خوب این سریال جناب اقای محمد رضا ورزی تشکر کرد که این سریال را به مردم خداجو تقدیم کردند وبا شجاعت در مقابل خط تاریخ نگاری روشنفکرزده بیمار و فراماسونها و بهائیان ایستاد وهمه جور تهمت را به خود خرید و وارد کارزار شد و این سریال راساخت.
واقعا با دیدن این سریال نسبتا قوی، برای اولین بار تصمیم گرفتم که دی.وی.دی این سریال را از سروش سیما بگیرم و باز هم برای چندمین بار آن را دقیقا تماشا کنم تا خیانت های فراماسونرها و بهائیان ودرباره وحسادت های مادر شاه برایم بیشتر محسوس شود. (البته دی.وی.دی مستند بسیار زیبای راز آرماگدون سعید مستغاثی را نیز ارز سروش سیما گرفتم و بسیار از دیدن چند باره اش لذت بردم. ان مستند هم درباره نقد فراماسونرها و یهودیان ماده گرا بود.)
این سریال ارزشمند، از طرف دیگری مرا به تفکر در اوضاع واحوال سیاسی روز ایران فرا می خواند. فتنه باب وبهاء و فتنه فراماسونری ومشروطه که منجر به شهادت بزرگمردی چون شیخ فضل الله شد، برای امروز ما درس آموز است. هنوز هم همان دعواهای تاریخی در این کشور است وغرب پرستان دنیاگرا که وابسته به ام.آی.سیکس و سی.آی.ای و روچیلدها هستند، به هوش نیامده اند و نخواهند آمد، چرا که منافع اقتصادی و سیاسی اشان در همپالگی با بیگانگان ضد وطن وضد اسلام می باشد. خدا رحمت کند شیخ فضل الله نوری و میرازی شیرازی و امیرکبیر که راه ورسم مردانگی و مقاومت در برابر بهائیت وفراماسونری و غرب و انگلیس را به ما آموختند. دست آقای ورزی هم درد نکند که این خاطرات ناب را به ذهن مردم اوردند. در اینجا متن کامل مطلب وبلاگ سینما ساحل نجات صهیون را عینا می آورم. در قسمت نظرات آن وبلاگ ارجمند می توانید بحث های خوبی را از مخالفین وموافقین ببیند. دوستان گروه مطالعاتی با حوصله پاسخ های منتقدین را داده اند. منتظر نظرات شما هستم.
تقدیر و تشکر از سریال تاریخی سال های مشروطه / ویرایش سوم
باز هم شاهد تلاش زیبا و قابل تقدیر کارگردان متعهد کشورمان، محمد رضا ورزی هستیم. سریال سال های مشروطه، با خط روایی مناسب و جذاب و فیلم برداری و گریم و طراحی لباس و دکور خوب و داستان روان و حساب شده اش و تیتراژ قوی آغازین و مبتنی بر تحقیقات خوب تاریخی، تلاش کرده است تا سال هایی از سلطنت قاجاریه که منجر به مشروطه شد، را به تصویر بکشد. موسیقی تاثیر گذار این سریال نیز به غنای آن افزوده است. انصافا این سریال، قوی تر از کارهای قبلی این کارگردان درآمده است و هر شب منتظرم که ساعت هشت و چهل و پنج دقیقه آن را در شبکه سوم سیما ببینم.
واقعا این سریال بار دیگر مرحوم امیرکبیر را در قلبم زنده کرد. گرچه اگر برخی جزئیات توجه بیشتری می شد، بهتر بود و احیانا بهانه از دست برخی منتقدان که بی توجه به برجستگی های کار، فقط آن را تضعیف می کنند، گرفته می شد. البته در هر صورت باید قدر همه نقدها را دانست و تجربه اندوخت. بنده هم قبول دارکم که برخی جزئیات می توانست بهتر درآید ولی کار، در مجموع بسیار جذاب و روان و متقن در آمده است. اعتراض بی منطق و غیر علمی بهائیان و فراماسونرها به این سریال در برخی سایت هایشان، نشان از نفوذ جدی این سریال در میان هموطنان مسلمانمان دارد که باید آن را قدر دانست. البته برخی منتقدین منصف هم نقدهای خوبی به این اثر وارد کرده اند که در مسیر افزایش دانش و مهارت سینمایی ما باید به کار آید.
از تلاش های خوب شبکه سوم و گروه فیلم و سریال و تلاش های خوب آقای ضرغامی در ساخت آثار ارزشمند تاریخی و مستندهای خوبی درباره امام عزیز و انقلاب اسلامی، نیز باید تشکر کرد که رسم ادب و انصاف، چنین است. از طرف دیگر، از حیث تحلیل محتوا، نیز این سریال، بسیار قوی تر از سریال هایی چون روزگار قریب درآمده است که تاریخ کشورمان را مخدوش و غربگرا روایت کرده بودند. (قبلا در همین وبلاگ چند نقد خوب برای فیلم روزگار قریب کارشده بود. کلیک کنید.
سال های مشروطه، که با وجود روایت130شخصیت تاریخی،باز هم توانسته ارتباط خوبی با مخاطب برقرار کند، یکی از بهترین فیلمهای تاریخی است که تاکنون دیده ام وانصافا به دور ازخط تاریخ نگاری غربگرا و فراماسونرزده وطاغوتی مرسوم،سعی کرده تاریخی دقیق را روایت کند و نقش حسودان دربار و خوش گذرانی های پادشاهان ظالم و فراماسونرها و سفارت انگلیس را درتاریخ ایران روایت کند. ازهمین جا به این کارگردان و سایر عوامل این فیلم خسته نباشید می گوییم و امیدواریم که در آینده نیز شاهد آثار قویتر ایشان باشیم. این دو نقد را ببینید: http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8811260460 و http://www.magiran.com/npview.asp?ID=2013684
اطلاعات بیشتری درباره این سریال: سالهای مشروطه» از ابتدای سلطنت ناصرالدین شاه و زمان صدارت میرزا خان(امیرکبیر) تا انقلاب مشروطه را به تصویر میکشد. این سریال آخرین بخش از تریلوژی تاریخ معاصر است که فازهای دوم و سوم آن به نامهای «پدرخوانده» و «عمارت فرنگی» در سالهای گذشته ساخته شد.در «سالهای مشروطه» وقایع تاریخی از زمان صدارت میرزا تقی خان تا بهمن 57 بررسی میشود.از مهمترین فصلهایی که در این سریال بررسی میشود، میتوان به انقلاب مشروطه، علمای آن دوران، روشنفکری غربی، مشروطه مشروعه و به انحراف کشیده شدن مشروطیت و مشروطه خواهان اشاره کرد. در این سریال، زندگی 5 پادشاه ایران در مدت 70 سال روایت میشود و در آن 130 شخصیت مختلف حضور دارند. پیش تولید این سریال از خردادماه شروع و مردادماه هم کار تصویربرداری در لوکیشنهای مختلفی چون کاخ گلستان، کاخ سعدآباد، کاخ نیاوران، شهرک سینمایی غزالی، شهرک سینمایی دفاع مقدس، بازار سعدالسلطنه، باغ فین کاشان، دهکده کن و باغ ملک و... آغاز شده است. تصویربرداری این سریال دی ماه امسال به پایان رسید.
عوامل این سریال به این شرح هستند:نویسنده و کارگردان:محمدرضا ورزی، مدیر برنامه ریزی و دستیار اول کارگردان: مسعود عجمی، مدیر تصویربرداری:فرشاد خالقی، مدیر تولید: تینا پاکروان، طراح دکور، لباس و صحنه:رویا ابراهیمی، موسیقی: ستار اورکی، صدابردار:علیرضا غفاری و طراح چهرهپردازی: شهرام خلج.
بازیگران این سریال که برخیها در دو نقش جلوی دوربین ظاهر خواهند شد، عبارتند از: اکبر عبدی (مظفرالدین شاه)، محمد صادقی (امیرکبیر)، آزیتا حاجیان(مهد علیا)، ایرج راد (ناصرالدین شاه میانسال)، محمد مطیع (اتابک)، رضا رویگری (میرزای آشتیانی، کریم دواتگر)، زهیر یاری (اصلان)، داریوش کاردان (میرزا آقاخان نوری)، شهرام عبدلی (محمدعلی شاه)، فرخ نعمتی (میرزای شیرازی)، قاسم زارع (میرزارضا کرمانی)، تینا پاکروان (امینه)، یوسف صیادی (آقا جوهر)،جمشید جهانزاده (شاپشال)، فریبا خادمی (مادام حاجیعباس)، چنگیز وثوقی (کامران میرزا)، ولیالله مومنی (پهلوان علی اکبر)، علی رامز (کلنل فرانت) ، خسرو فرخزادی (حاج امین الضرب)، شهروز ابراهیمی (تالبوت)، آناهیتا دری(انیسالدوله)، سعید شیخزاده (ناصرالدین شاه جوان)، ناصر خاوری ، حسن کاخی، شیرین ایزدی، علیرضا حقشناس، خسرو بامداد، مهری ودادیان، کیمیا موسوی، اسدالله یکتا، شهره نیکنام، اصغر ضرابی، میثم نیکنام، رضا حقیقی و با حضور جمشید مشایخی (کمالالملک و دو نقش دیگر). عکس ها و مطالب بیشتر درباره این سریال: http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8811260431
«محمدرضا ورزی» کارگردان سریال تلویزیونی «سالهای مشروطه» در گفتوگو با خبرنگار رادیو و تلویزیون فارس: ... وی درباره برخورد منتقدان با «سالهای مشروطه» گفت: من خوب یادم هست زمانی که سریال «هزاردستان» اثر زندهیاد علی حاتمی از تلویزیون پخش میشد، گروهی به شدت از آن انتقاد میکردند و سریال برجسته مرحوم حاتمی را میکوبیدند... چقدر علیه این کار نوشتند و برای مرحوم حاتمی حرف درآوردند ولی ایشان که فوت کرد، به عنوان یک الگو از ایشان یاد شد و هنوز هم میشود و از اثرش، به عنوان یکی از فاخرترین آثار هنری تلویزیون یاد میکنند...
ورزی به فارس گفت: سخن من این است در کشور و مملکت ما، باید بمیریم تا کارهایمان ارزشمند و فاخر شود چرا که ما تا زنده هستیم، قدر همدیگر را نمیدانیم و مرتب نسبت به کار هم انتقاد میکنیم که این شیوه درستی نیست...
وی گفت: انتقاد منصفانه را همه قبول دارند. من هم گفتم که هدفم از روایت تاریخ در تلویزیون، جلب رضایت مردم است نه چیزی زیاد و نه کم!، اما بحث منتقدان، جای خودش را دارد. یادم هست که من با یکی از منتقدان قرار بود کار مشترکی را در یک سریال انجام دهیم و قرار شد ما به ایشان یک نقشی بدهیم که کار منتفی شد و آن سریال هم به سامان نرسید، ولی گویا این منتقد هنوز از دست من دلخور است! ورزی ادامه داد: من در این زمینه یک نظر دارم و حرفهای دوستانی که از روی غرضورزی و کینه انتقاد میکنند، برایم پشیزی ارزش ندارد چرا که اینها با این دست کارها، میخواهند به حساب خودشان، تلافی کنند!
این کارگردان تأکید کرد: در کارهای من همیشه روال کاری بر این است که مردم برایم مهم باشند. یعنی این که اگر مردم از کار بدشان بیاید، من قافیه را باختهام و اگر هم استقبال کردند و ازکار خوششان آمد، من پیروز شدهام. وی گفت: در سریال قبلی (عمارت فرنگی) مردم خیلی از کار خوششان آمده بود و استقبال فراوانی از سریال شد. یک بار هم برای شرکت در یک برنامه نقد، به تلویزیون دعوت شدم که در پی پخش این برنامه، به ما ابراز علاقه و لطف و محبت شد و ما فقط شرمنده این همه ابراز و علاقه و محبت خالصانه شدیم و این برای من یک پیروزی بود.... متن کامل را در این آدرس ببینید: http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8811260431
خبرگزاری آریا:کارگردان "سالهای مشروطه" از نظرتنگی برخی منتقدین که غرض ورزی میکنند جای نقد کردن،ابراز تأسف کرد. با توجه به اینکه مدتی است سریال "سالهای مشروطه" از شبکه سه سیما پخش می شود و مخاطبان بسیاری را جذب کرده امّا برخی از منتقدین واکنش های انتقاد آمیزی نسبت به این اثر نشان داده اند که کارگردان این سریال در گفتگویی با خبرنگار آریا واکنش نشان داد و گفت:همانگونه که پیش بینی می شد سالهای مشروطه از پر بیننده ترین سریال تلویزیونی شده است و این آمار نشان دهنده این است که مردم این کار را پسندیده اند و نظر مردم برای من از اهمیت بالایی برخوردار است تا یکسری صحبت های منتقد نماها.
ورزی در خصوص انتقاد هایی که به طراحی صحنه و لباس وتکرارلوکیشن ها شده،تصریح کرد:برخی منتقدین گفته اند چرا همان بازار تهرانی که در عمارت فرنگی به نمایش درآمده در "سال های مشروطه" هم وجود دارد؟باید بگویم که چه اشکالی وجود دارد،مگر ما چند بازار تهران داریم که به طور متنوع از آن استفاده کنیم یا در مورد کاخ گلستان نیز به همین صورت است یعنی اگر استاد حاتمی و سعید نیکپور در اینجا کار کرده اند من دیگر نباید در آنجا فیلم بسازم آیا زاویه نگاه من به کاخ گلستان شبیه زاویه نگاه کسانی بوده است که قبلاً در آن جا کار کرده اند.
کارگردان سریال "پدر خوانده" گفت:مردم از من تشکر کردند که خاطره ربع قرن پیش را برایشان زنده کردم؛من 5 سکانس برای کمال الملک نوشتم که اگر استاد مشایخی دعوت مرا برای بازی در این نقش قبول نمی کردند این نقش را از سناریو حذف می کردم چون اعتقاد داشتم که حضور ایشان یک فضای نستالوژیک برای مخاطب در سریال بوجود می آورد.
وی به اعتراض غرض ورزی های برخی منتقدین که حرمت اهل قم را شکسته اند،توصیه کرد:این افرادی که به خودشان اجازه می دهند خود را منتقد خطاب کنند و از ناهماهنگی بازیگران این سریال صحبت می کنند باید در جواب آنها بگویم که اتفاقاً مردم بازی خوب بازیگران سریال را مورد تحسین قرار داده اند.آنها بدانند مردم بسیار باهوش هستند و سریالی که قوی و قابل قبول باشد را تا آخر دنبال می کنند و سریال ضعیف را به راحتی کنار میگذارند.
ورزی در خصوص گرایش های خود به تولیدات فیلم های مذهبی،خاطرنشان کرد:من تا به حال دو فیلم مذهبی "ابراهیم خلیل الله" و "ستاره خضراء" را برای سینما و تلویزیون ساخته ام در صورتیکه بسیار علاقمند به تولیدات مذهبی هستم ولی به خاطر سلسله وار شدن سوژه تاریخی مجبور شدم پشت سرهم سریال تاریخی بسازم.
کارگردان فیلم "دهخدا"در خصوص بازی بازیگرانی همانند محمد صادقی و محمد مطیع اظهار داشت: ترجیح می دهم با بازیگرانی همانند محمد صادقی کار کنم به این دلیل که توانمندی بازیگری برایم حائز اهمیت است و به نظر من صادقی جزو استاندارترین هنرپیشگان این کشور به حساب می آید که بارها و بارها امتحان خود را در عرصه تلویزیون و فیلم پس داده است. وی همچنین گفت:افتخار داشتم که بعد از 25 سال که محمد مطیع از ایران دور بود در اولین حضور خود جلوی دوربین "عمارت فرنگی" رفت چرا که ایشان در گذشته نشان داده اند چه آثار فاخری را نقش آفرینی کرده اند از جمله سریال "سلطان و شبان" داریوش فرهنگ،"هزار دستان" استاد حاتمی و "کوچک جنگلی" بهروز افخمی و همچنین در عرصه تئاتر نیز میتوان گفت یک بدأت گذار محسوب می شود. کد مطلب در آریا: 20100221134956293
همچنین در اینجا ببینید: نقد شفاهی مجموعههای روی آنتن/«سالهای مشروطه»؛ پاسخ به ضرورتهای تاریخی: خبرگزاری فارس: یک منتقد گفت: «سالهای مشروطه» پاسخ به ضرورتهای تاریخ است و توانسته با مخاطب ارتباط خوبی برقرار کند ضمن آن که «محمدرضا ورزی» در این کار هم پخته ظاهر شده است.... بقیه را در ادامه ببینید: http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8811260460
در همین باره ببینید: «سالهای مشروطه» با «امیرکبیر» قابل مقایسه نیست. منبع: وبلاگ غرب شرقی یا شرق غربی
برنامه گذرهفتم23بهمن،درگفتگوبامحمدرضاورزی به بررسی سریال سالهای مشروطه می پردازد.
به گزارش خبرنگار پایگاه اطلاع رسانی رادیو ایران، برنامه گذر هفتم که جمعه هرهفته در قالب آیتم های متنوع مهمترین موضوعات اجتماعی، فرهنگی و ورزشی ایران را مورد بررسی قرار می دهد. روز جمعه بیست و سوم بهمن، ضمن گفتگو با محمد رضا ورزی کارگردان سریال سالهای مشروطه می پردازد.
به گزارش تبیان سالهای مشروطهاز ابتدای سلطنت ناصرالدین شاه و زمان صدارت میرزا خان(امیرکبیر) تا انقلاب مشروطه را به تصویر میکشد. این سریال آخرین بخش از تریلوژی تاریخ معاصر است که فازهای دوم و سوم آن به نامهای «پدرخوانده» و «عمارت فرنگی» در سالهای گذشته ساخته شد.
از مهمترین فصلهایی که در این سریال بررسی میشود، میتوان به انقلاب مشروطه، علمای آن دوران، روشنفکری غربی، مشروطه مشروعه و واقعه رژی و به انحراف کشیده شدن مشروطیت و مشروطه خواهان اشاره کرد.
سردبیر برنامه در ادامه ضمن اشاره گذرهفتم درهفته گذشته به بررسی بیست و هشتمین جشنواره فیلم فجر اختصاص داشته است، خاطر نشان کرد: با توجه به آنکه در این دوره از جشنواره فیلم سینمایی به رنگ ارغوان ابراهیم حاتمی کیا توانست جایزه برتررا به خود اختصاص دهد، برنامه گذر هفتم، روز جمعه بیست و سوم بهمن، در گفتگو با سادات تهیه کننده این پروژه دلایل موفقیت فیلم مذکور را بررسی و تحلیل می کند.
فیلم سینمایی به رنک ارغوان به کارگردانی ابراهیم حاتمی کیا و تهیه کنندگی سید جمال ساداتیان در بیست و هشتمین جشنواره بین المللی فیلم فجر عنوان بهترین فیلم سینمایی، بهترین کارگردانی، بهترین فیلمبرداری و بهترین اثر از نگاه مردم را به خود اختصاص داد.
سید جمال ساداتیان تهیه کننده به رنگ ارغوان درباره دلایل موفقیت این فیلم میگوید: هرفیلمسازی آرزو دارد فیلمش در سینماهای سراسر کشور به نمایش در آید تا مردم درباره اثر وی به قضاوت بنشینند. برخی اوقات نگاه منتقدان و مردم به یک اثر سینمایی متفاوت است اما ساختار و تکنیک های سینمایی به رنگ ارغوان سبب شد تا این فیلم با اقبال منتقدان نیز روبرو شود. ضمن آنکه موضوع و محتوای این فیلم برای مردم و منتقدان جذاب بود و سبب شد تا به رنگ ارغوان مورد توجه قرار گیرد.
مهدی زریباف درادامه ضمن اشاره به فرا رسیدن وفات حضرت محمد (ص) اظهار کرد: در بخش دیگری از برنامه جمشید جم دبیر بخش موسیقی گذرهفتم، درباره موسیقی هایی که در ایام سوگواری سروده می شود، توضیحاتی را ارائه می دهد.
پایگاه خبری حوزه در گزارش خود آورده است، در بسیاری از مناطقی که هنوز آداب و رسوم و هنجارهای سنتی کاملاً از بین نرفته، موسیقیهایی را مییابیم که دارای خصوصیات مثبت برای تقویت نظام اجتماعی هستند. به عبارت دیگر مهمترین موسیقی که تأثیر سازنده بر نظام اجتماعی دارد، موسیقی مذهبی است که بسیار پیشرفته و تکامل یافته است. اما از آنجا که فرهنگ سنتی ما در مقابل فرهنگ مدرن که با دست خودمان از غرب آوردهایم (و به نام «توسعه») و با ابزار خودمان گسترش میدهیم، در حال نابودی و بیارزش شدن است، جوانان و افراد روشنفکر ، کمتر مایل به پذیرش این نکته هستند که موسیقی مذهبی ما از نظر جامعهشناختی تکامل یافته و در سازندگی نظام اجتماعی مؤثر است.
علاقمندان می توانند روز جمعه بیست و سوم بهمن، ساعت 17:00 این برنامه را از رادیو ایران بر روی موج AM 900 KHz وFM 93/9 MHz دریافت نمایند. منبع: http://radio.irib.ir/iran/n7181.aspx
یک منتقد گفت: نوعی گرتهبرداری و استفاده از الگوی رایج در سریالسازی تاریخی در متن مجموعهی «سالهای مشروطه» وجود دارد.
رحمت امینی در گفتوگو با خبرنگار سرویس تلویزیون خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)، درباره میزان نزدیک بودن ویژگیهای ظاهری بازیگران سریال «سالهای مشروطه» با شخصیتهای تاریخی درباره فیلمنامهی «سالهای مشروطه» افزود: در این سریال از الگوی مناسبی استفاده شده که نمونه آن را در مجموعههایی مانند «امیرکبیر»دیدهایم؛ در این مجموعه حتی به شیوه سریال سازی شادروان علی حاتمی نگاهی شده است.
این مدرس تئاتر با بیان اینکه هنرمند میتواند برداشت خود را از تاریخ ارایه دهد، اظهار کرد: براساس گفته ارسطو فرق یک تاریخنگار با هنرمند است که تاریخنگار اتفاقات رخداده را به نگارش درمیآورد اما هنرمند میتواند رویدادهایی را نشان دهد که امکان رخ دادن آنها وجود داشته است که این مورد در همه زمینهها مانند طراحی صحنهها، سکانسها و انتخاب بازیگران صدق میکند، بنابراین الزامی ندارد که یک سریال تاریخی کاملا مستند باشد.
امینی تأکید کرد: اگر یک سریال تاریخی با چنین دیدگاهی ساخته میشود، این رویکرد باید در همه اجزای آن جاری شود نه آنکه برخی از بازیگران براساس چهره واقعی شخصیتها انتخاب و چهرهپردازی شوند و برخی دیگر چهره و گریمی کاملا متفاوت داشته باشند.
این منتقد در ادامه با اشاره به عملکرد محمدرضا ورزی ـ نویسنده و کارگردان «سالهای مشروطه»- اظهار کرد: او توانسته است توانایی و احاطه خود در این نوع سریالسازی را نشان دهد هرچند که در کار ورزی خلاقیت نمیبینیم، البته لزومی ندارد همیشه سریالسازی با خلاقیت همراه باشد بلکه خوب است اگر کارگردان بتواند توانمندیهای خود را در یک نوع رایج سریالسازی نشان دهد و این مورد خود مرحلهای از کسب رضایت مخاطب تلویزیون محسوب میشود.
او اضافه کرد: تا این حد «سالهای مشروطه» توانسته است بینندگان را به خود جذب کند البته این مجموعه به علت استفاده از بازیگرانی که در سریالهای دیگر نیز نقشهایی مانند ناصرالدینشاه را بازی کردهاند از سویی و فضاسازی و نوع استفاده از لوکیشنها ـ که تکراری است ـ از سوی دیگر ،مخاطب را به یاد سریالهای تقریبا مشابه میافتد.
این منتقد در پاسخ به این پرسش ایسنا که آیا دیالوگهای این سریال متناسب با زبان و فضای وقوع ماجراهاست،اظهارکرد: برخی شخصیتها مانند سیدجمالالدین اسدآبادی ،دیالوگهایی را بیان میکند که مخاطب را از فضای تاریخی دور میکند و او فکر میکند که با شخصیتی از زمان حال روبهرو است البته شاید نتوان این مورد را ضعف فیلمنامه تلقی کرد. از سوی دیگر همه اشخاص در این سریال این نوع شخصیتپردازی دیده نمیشود تا آن را بتوان به عنوان یک شگرد محسوب یا به اصطلاح معاصرسازی تلقی کرد.
امینی تاکید کرد: یکدست نبودن ساختار زبانی «سالهای مشروطه» یکی از مهمترین ایرادات آن است علاوه بر آن در این سریال تلاش شده است که برای پوشاندن ضعف شخصیتپردازی از جملات قصار استفاده شود.
امینی با بیان اینکه در زمینه نوشتن سریالهای تاریخی، توانای اندکی داریم، تأکید کرد: این کار مانند راهرفتن روی لبه باریکی است چراکه از سویی فیلمنامهنویس باید فضای تاریخی را القا کند و از سوی دیگراز زبانی استفاده کند که قصههای تاریخی را بتواند به خوبی برای مخاطب نقل کند.
او اضافه کرد: علی حاتمی در زمینه فیلمنامهنویسی تاریخی به زبان خاصی دست یافته بود. او ضمن بهکارگیری صنایع ادبی مانند سجع ،از واژگان پاکیزه و زیبا استفاده میکرد بنابراین مخاطب میتوانست با اشخاص سریالهای او- که در یک برهه زمانی زندگی میکردند- ارتباط برقرار کند این درحالیست که در «سالهای مشروطه» صناعت موجود در دیالوگها به باورپذیری سریال لطمه زده است البته توانمندی کارگردان در هدایت بازیگران و نوع میزانسنها تا حدودی این ضعف را پوشانده است.
این منتقد و مدرس هنرهای نمایشی در پاسخ به پرسش ایسنا که آیا داستانکهای «سالهای مشروطه» توانسته است در روایت بهتر داستان اصلی موثر باشند، گفت: شخصیتهایی مانند امینه (با بازی تینا پاکروان) تخیلی هستند. در تئاتر هم نویسنده چنین شخصیتهایی را بسیار زیاد خلق میکنند البته به گونهای که به کلیت داستان خدشه وارد نشود.
او مثال زد: ناصرالدینشاه روزی در حرم شاه عبدالعظیم حسنی (ع) ترور میشود اما شاید هیچ مورخی از ساعتها و روزهای قبل از ترور این شخصیت مطلبی را ننوشته باشد ولی هنرمند میتواند به این مقطع بپردازد و با خلق ماجراهای فرعی خلأهای داستانی را پر کند به گونهای که به رویدادی تاریخی منجر شود.
این منتقد با اشاره به فیلم سینمایی «تایتانیک» گفت: همه میدانیم که این کشتی بر اثر برخورد با کوهی یخی غرق شد و مسافران آن غرق شدند. در این کشتی امکان داشته است داستانهای بیشماری رخ دهد بنابراین برخی نویسنده در این زمینه فیلمنامههایی نوشتند که به فیلم سینمایی نیز تبدیل شد البته در ایران هنرمندی مانند علی حاتمی نیز از همین ویژگی به گونهای هنرمندانه استفاده کرد و آثار بینظیری مانند «هزاردستان» و «کمالالملک» را ساخت.
امینی اضافه کرد: سریال «سالهای مشروطه» اثر بسیار چشمگیری محسوب نمیشود ولی از جمله سریالهایی است که مخاطب را به فکرکردن درباره تاریخ و ایران وادار میکند و در حقیقت این سریال از دغدغه برخوردار است.
این منتقد دربارهی میزان انطباق ویژگیهای ظاهری بازیگران با شخصیتهای تاریخی به تصویر درآمده در «سالهای مشروطه» گفت: سیاست واحدی در زمینه انتخاب بازیگران سریال «سالهای مشروطه» وجود نداشته البته ممکن است برخی از بازیگران از روی اجبار انتخاب شده باشند.
امینی مثال زد: در انتخاب بازیگران برخی شخصیتها مانند شیخ فضلالله نوری دقت زیادی شده است تا چهرهی بازیگر (امیر دژاکام) با شخصیت شباهت داشته باشد، ولی در انتخاب برخی دیگر از نقشآفرینان، لزوم وجود شباهت رعایت نشده است بنابراین بعضی از آنان به علت توانمندی یا تلقی خاصی که کارگردان از نقش داشته است،برای بازی در این سریال دعوت شدهاند.
او اضافه کرد: در برخی از اثرهای تاریخی حتی خارجی دیدهایم که بازیگران به علت توانمندی یا نوع دیدگاه کارگردان نسبت به نقش انتخاب شدهاند اما در این سریال وحدت رویه وجود ندارد.در واقع مشکل اینجا نیست که چرا آزیتا حاجیان یا محمد صادقی برای ایفای نقشهایی چون «مهد اولیا» و «امیرکبیر» انتخاب شدهاند بلکه مسأله این است که اگر قرار بود بازیگران براساس توانمندی یا تلقی کارگردان نسبت به نقش انتخاب شوند باید این روند برای همه آنها رعایت میشد.
امینی درپایان تصریح کرد: در این سریال از بازیگران توانمندی استفاده شده است که آزمون خود را پس دادند؛ مانند ایرج راد و محمد مطیع، برخی دیگر نیز مانند حسامالدین نواب صفوی از چهرههای شاخص سینمایی هستند. علاوه بر آن بازیگران توانایی چون اکبر عبدی و قاسم زارع در«سالهای مشروطه» بازی میکنند.
منبع: http://www.isna.ir/isna/NewsView.aspx?ID=News-1494813&Lang=P
مانکجی هاتریا و بهائیگری اوّلیه
آقای فرید شولیزاده در «تارنگار خبری زرتشتیان ایران» نوشتهاند:
«از دوازدهم بهمنماه امسال، همزمان با آغاز دهه فجر، شبکه سوم سیما هرشب در ساعت 20:45 اقدام به پخش سریالی پانزده قسمتی با نام "سالهای مشروطه" میکند... این سریال کوشش دارد تا بیننده خویش را از دریچه نگاه کارگردان با رویدادهای دوره ناصرالدینشاه، امیرکبیر و انقلاب مشروطه آشنا سازد. اما متأسفانه در برخی موارد نویسنده و کارگردان سریال دچار لغزش میشوند و به جای بیان حقایق تاریخی به تحریف تاریخ معاصر میپردازند. یکی از این موارد، کوشش در تخریب چهره تاریخی بزرگمرد هازمان [جامعه] زرتشتی مانکجی لیمجی هاتریا است. گویا این سریال نیز به مانند دو کار پیشین آقای محمدرضا ورزی ["پدرخوانده" و "عمارت فرنگی"]، با الهام از نوشتهها، کتابها و دیدگاههای آقای عبدالله شهبازی ساخته شده است. در این مجموعه شخص مانکجی بهعنوان یکی از سرکردگان فرقه فراماسونری در ایران، و فردی دستنشانده که جاسوس سرویسهای اطلاعاتی دولت انگلیس در ایران است، معرفی میشود. در تمام سکانسهای سریال که با مانکجی در پیوند است، کوشش میشود تا اینگونه القا شود که مانکجی هدفی جز ترویج بهائیت و نیز تبدیل ایران به مستعمره انگلستان نداشته است... اما آیا به راستی شخصیت تاریخی «مانکجی هاتریا» بههمان گونهای است که عبدالله شهبازی در کتابهایی چون "زرسالاران یهودی و پارسی، استعمار بریتانیا و ایران" و "ظهور و سقوط سلطنت پهلوی" توصیف میکند و البته در سریال "سالهای مشروطه" به تصویر کشیده میشود؟» [1]
آقای شولیزاده سپس شرحی مختصر درباره جایگاه تاریخی مانکجی بهعنوان «نجات بخش زرتشتیان ایران» ارائه میدهند.
من دو دهه است برای شناخت و ایضاح نقش کانونهای استعماری در تحولات تاریخ معاصر ایران میکوشم و آثاری در این زمینه منتشر کردهام. در کوران این پژوهش با مانکجی لیمجی هاتریا آشنا شدم، پیوند او با کانونهای استعماری و نقش بزرگ او را در تحولات ایران عصر ناصری شناختم.
پیش از مانکجی، ابتدا سِر شاپور ریپورتر [2] و از این طریق پدر شاپور، سِر اردشیر ریپورتر، [3] را شناختم و آنگاه به پژوهش درباره کانونی پرداختم که آن را «الیگارشی پارسی هند» یا «زرسالاران پارسی» خواندهام. پژوهش من درباره پارسیان هند و تأثیر آنان بر ایران سدههای هیجدهم و نوزدهم میلادی تاکنون بهطور کامل منتشر نشده. در زندگینامه جدیدی که اخیراً از سِر اردشیر ریپورتر منتشر کردم، به دلیل برخی پیامدهای منفی ناشی از خلاء پژوهش در این زمینه، فصلی را به «پارسیان هند» اختصاص دادم. [4]
آنچه تاکنون، جسته و گریخته، درباره مانکجی منتشر کردهام به شرح زیر است:
برخلاف نوشته آقای شولیزاده، در جلد دوّم "ظهور و سقوط سلطنت پهلوی"، که با عنوان "جستارهایی از تاریخ معاصر ایران" در سال 1369 (731 صفحه، قطع وزیری) منتشر شد، درباره اردشیرجی و پسرش شاپورجی برای نخستین بار و بهطور مشروح سخن گفتم ولی از مانکجی نام نبردم.
نخستین اشاره من به مانکجی در "نظریه توطئه، صعود سلطنت پهلوی و تاریخنگاری جدید در ایران" است. [5] این کتاب مجموعه چند مقاله است که در نیمه دوّم سال 1375 نگاشتم و میخواستم در نخستین شمارههای فصلنامه «تاریخ معاصر ایران» منتشر کنم ولی به دلیل استعفا از کلیه مسئولیتهایم در مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران با تأخیری طولانی در سال 1377 انتشار یافت.
در کتاب "نظریه توطئه" درباره پارسیان هند و اندیشمندان برجسته و قابل ستایش پارسی، چون گشتاسب شاه نریمان، و روابط صمیمانه و پیوند فکری نریمان و اقبال لاهوری، مباحثی را مطرح کردم [6] و نیز درباره «الیگارشی پارسی» و پیوند آن با بابیگری و بهاییگری مطالبی را عنوان نمودم. درباره مانکجی نوشتم:
«متأسفانه، در زمینه تاریخ فراماسونری در ایران و ارتباط آن با کانونهای استعماری غرب تاکنون پژوهش جدّی صورت نگرفته و همین امر به آشفته گویی در این حوزه دامن زده است. در تاریخنگاری معاصر ایران پیشینه فعالیت فراماسونری به میرزا ملکم خان محدود میشود و وی به عنوان بنیانگذار و رهبر نخستین سازمان ماسونی ایران مطرح میگردد. این مسئله و بسیاری از مسائل بغرنج دیگر عصر سپهسالار هنوز در هالهای از ناشناختگی قرار دارد. از جمله، نقش مانکجی لیمجی هاتریا (1813-1890)، مأمور رزیدانت (مقیم) حکومت هند بریتانیا در ایران، و رابطه نزدیک او با شاهزاده جلالالدین میرزا (پسر پنجاه و هشتم فتحعلی شاه و نویسنده "نامه خسروان" و استاد اعظم فراموشخانه)، میرزا یعقوب ارمنی (پدر میرزا ملکم خان) و برخی نخبگان دربار قجر و نقش فراماسونری هند در پیدایش فراماسونری در ایران هنوز مورد توجه محققان ایرانی قرار نگرفته است. همچنانکه در زمینه نقش آقا محمد مهدی ارباب اصفهانی (نیای خاندان فروغی) و حاج محمد معینالتجار بوشهری (نیای خاندان بوشهری) در پیدایش و گسترش کشت و تجارت تریاک در ایران و پیوند نزدیک آنان با امپراتوری مالی ساسون، که یکی از مهمترین کانونهای توطئهگر سیاسی و مالی شرق در نیمه دوم سده نوزدهم و دهههای نخستین سده بیستم به شمار می رود، [7] و فعلوانفعالات بسیار بغرنج و پنهان مالی و سیاسی این عصر هنوز پژوهش جدی صورت نگرفته است.» (عبدالله شهبازی، نظریه توطئه، صعود سلطنت پهلوی و تاریخنگاری جدید در ایران، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1377، صص 28-29)
و در همان کتاب نوشتم: .. در منبع اصلی بقیه را بخوانید-
در همانجا در بررسی «کمیته مجازات» نوشتم:
«در زمان دستگیری اعضای کمیته مجازات فرقه بهائی در دستگاه نظمیه از چنان نفوذی برخوردار بود که بتواند پرونده را به شیوه دلخواه خود فیصله دهد. نفوذ بهائیان در نظیمه از زمان ریاست کنت دو مونت فورت بر نظمیه تهران آغاز شد. عبدالرحیم ضرابی (بهائی کاشانی) معاون او و کلانتر تهران بود و به این دلیل به عبدالرحیم خان کلانتر شهرت داشت. عبدالرحیم ضرابی با مانکجی هاتریا، رئیس شبکه اطلاعاتی بریتانیا در ایران، مرتبط بود و کتاب تاریخ کاشان را به سفارش مانکجی نوشت. از این کتاب سه نسخه خطی وجود داشت که در اختیار مانکجی، هنری لیونل چرچیل (کارمند سفارت بریتانیا) و جلالالدوله (پسر ظلالسلطان و حاکم کاشان) بود. عبدالرحیم خان ضرابی از اعضای خاندان سپهر و از خویشان مورخالدوله سپهر است و پدر علیقلی خان نبیلالدوله بهائی معروف که از دوستان عباس افندی بود و سالها شارژدافر ایران در ایالات متحده آمریکا. علیقلی خان ضرابی (نبیلالدوله) نیز در جوانی در سفارت انگلیس در تهران کار میکرد. وی در آمریکا به یکی از ماسونهای بلندپایه بدل شد و در طریقت اسکاتی کهن به درجه سی و سوم (عالیترین درجه ماسونی) رسید.
برخی مورخین کوشیدهاند تا گردانندگان و دستاندرکاران کمیته مجازات را انقلابیونی صادق و خشمگین جلوه دهند که از نابسامانی پس از انقلاب مشروطه و عدم تحقق آرمانهایشان سرخورده و به تروریسم روی آوردند. این تحلیل، که در سریال تلویزیونی پربیننده «هزار دستان» (ساخته علی حاتمی) انعکاس یافته، بهکلی نادرست است. بررسی دقیق زندگینامه گردانندگان کمیته مجازات چهرهای بهکلی ناسالم و وابسته به کانونهای استعماری از ایشان به دست میدهد و کارگزاران ایشان نیز گروهی اوباش و آدمکش حرفهای، چون کریم دواتگر، بودند. برخی نویسندگان عملیات کمیته مجازات را اعتراض انقلابی علیه قرارداد 1919 و دولت وثوقالدوله خواندهاند. این ادعا نیز بهکلی بیپایه است. کمیته مجازات در زمان اولین دولت وثوقالدوله در سال 1295ش./ 1916م. تشکیل شد و تنها پنج ماه (تا پائیز 1296/ 1917) فعالیت کرد. بنابراین، عملکرد آن ربطی به قرارداد 1919 نداشت.» [13]
در جلد پنجم "زرسالاران"، که در سال 1383 منتشر شد، در مقدمه مبحث جنگ کریمه، اشارهای گذرا به مانکجی کردم:
«دکتر دیوید تامسون جنگ کریمه (1853-1856) را «نقطهعطف مهمی در توسعه اروپای جدید» میداند. شکل گیری جغرافیای سیاسی نوین اروپا، تفوق قطعی بریتانیا، و به تعبیر وسیع تر امپریالیسم انگلوساکسون، به عنوان قدرت برتر دنیای جدید و تضعیف روسیه، که در آستانه جنگ کریمه قدرت نظامی درجه اوّل اروپا بهشمار میرفت، از پیامدهای مستقیم جنگ کریمه بود. این حادثه، که همزمان است با دوره تنظیمات در عثمانی، مبدایی شد برای سیطره بلامنازع دیوانسالاران غربگرا بر این کشور و سرنوشتی را برای عثمانی رقم زد که در جنگ اوّل جهانی به فروپاشی کامل آن انجامید. جنگ کریمه و پیامدهای آن تأثیرات عظیم در سرنوشت ایران نیز بر جای نهاد. پیامد مستقیم جنگ کریمه برای ایران، استقرار مانکجی هاتریا، مأمور بلندپایه اطلاعاتی بریتانیا، در تهران و آغاز فعالیت شبکه گسترده او، پیدایش اوّلین سازمان فراماسونری در ایران بهوسیله همین کانون و تهاجم استعمار بریتانیا به سرزمینهای شرقی و جنوبی ایران و تجزیه هرات بود.» (زرسالاران، ج 5، ص 321)
نتیجه میگیرم:
پژوهش من بهطور کامل و مستند، یعنی با ارائه مدارک و منابع، درباره نقش کانونهای استعماری و بهویژه «یهودیان بغدادی» در پیدایش و گسترش بابیگری اوّلیه [14] هنوز منتشر نشده. بنابراین، کسانی که دیدگاه مرا در این زمینه «غیرمستند» میدانند و، به تأسی از مورخینی چون سید احمد کسروی و احسان طبری و فریدون آدمیت و میخائیل ایوانف و محمدرضا فشاهی، بابیگری اوّلیه را «جنبش اجتماعی» یا «فکری»، نه فرقه سازماندهی شده، میشمرند، باید حوصله کنند تا این پژوهش منتشر شود و آنگاه به سنجش و داوری درباره آن بپردازند.
اثبات نقش کانونهای استعماری، بهویژه «یهودیان بغدادی»، [15] در پیدایش و گسترش سازمانیافته بابیگری با تبیین بنیانهای معرفتی این فرقه، به عنوان یکی از شاخههای برآمده از بستر شیخیگری و یکی از نحلههای هزارهگرایانه (Millenarianist) ، در تعارض نیست. دعاوی مسیحایی- مهدیگرایانه، که به پیدایش امواج فکری و سیاسی متنفذ انجامیده، گاه آمیزهای از سازمان یافتگی بر بستر بنیانهای فکری و اجتماعی بوده است. از نیمه دوّم سده هیجدهم میلادی، طریقت خاخام شلوم شرابی در بیتالمقدس، از طریق نفوذ یهودیان در فرقههای اهل تصوف، منبع الهام انواع مدعیان مهدویت در جهان اسلام بهشمار میرفت.
حضور گسترده یهودیان مخفی در پیدایش و توسعه بابیگری [16] و نقش تعیینکننده خانواده مادری باب، نیاکان خاندانهای افنان و خلیلی و غیره، در پرورش و برکشیدن علیمحمد باب، و بهویژه سه دایی او، حاج میرزا سید محمد تاجر شیرازی (خال اکبر) و حاج میرزا سید علی تاجر شیرازی (خال اعظم) و حاج میرزا سید حسنعلی شیرازی (خال اصغر)، به عنوان کارگزاران کمپانی ساسون در شیراز و بوشهر، [17] جایگاه پیروان باورمند به دعاوی باب را نفی نمیکند. من منکر وجود گروه قابلاعتنایی از بابیان اوّلیه نیستم که از سر صدق دعاوی باب را باور داشتند. در صفوف بابیان اوّلیه چهرههای سرشناسی چون سید یحیی دارابی و زرین تاج قزوینی میشناسیم. سید یحیی، که شورش نیریز فارس را رهبری کرد، پسر آقا سید جعفر کشفی، مجتهد سرشناس دوران فتحعلی شاه و محمد شاه قاجار، بود و برادر سید ریحانالله که بعدها مجتهد نامدار تهران شد. سید ریحانالله، کوچکترین پسر مجتهد کشفی، به شدت «ضد یهودی» بود. [18] و زرین تاج، معروف به «طاهره» و «قرةالعین»، هر چند پدرش، ملا صالح قزوینی (نیای خاندان صالحی)، مدتی به شیخیگری گرایش داشت ولی خود عروس عمویش حاج ملا محمدتقی برغانی (شهید ثالث) بود که رئیس علمای قزوین بهشمار میرفت.
درباره مانکجی، و نقش مانکجی در گسترش بابیگری و بهائیگری، به جز اشارات پراکنده و گزارشی از تحقیقم که در «پژوهه صهیونیت» منتشر شد، و نقل کردم، هنوز تکنگاری مستقلی منتشر نکرده و مستندات خود را عرضه ننمودهام. اخیراً، درباره نقش اردشیر ریپورتر در توسعه و تقویت بهائیگری گزارشی مستند منتشر کردهام. [19] این ادامه کار مانکجی است.
طبق طرح من، جلد ششم "زرسالاران" به ارائه تحقیقاتم در زمینه پارسیان هند و تکوین و تأثیر الیگارشی پارسی اختصاص دارد و در فصولی از جلد هفتم تکاپوهای مانکجی در ایران عصر ناصری بیان خواهد شد.
من اوّلین مورخی نیستم که به نقش مرموز مانکجی هاتریا در ایران عصر ناصری، و پیوند او با دستگاه استعماری بریتانیا، توجه کردهام. پیش از من، محمدرضا فشاهی نیز مانکجی را شناخته بود ولی به اشارهای مختصر اکتفا نمود. فشاهی در بررسی تحولات فکری دوران ناصری نوشت:
«در این مبارزه، ملتگرایی و بازگشت به افتخارات گذشته و ترویج و تقویت آن در اذهان توده مردم، بهترین سلاح سوداگری ایرانی بهشمار میآمد. این ملتگرایی که توسط برخی از روشنفکران و متفکران ایرانی نظیر جلالالدین میرزا و میرزا فتحعلی آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی، که در واقع سخنگویان نظام جدید سوداگری بودند، ترویج و تقویت میشد، در ابتدا حالتی انفعالی و منفی داشت. بدین معنی که جنبه ضدعربی و ضداسلامی آن بر جنبه ضداروپایی آن چربش داشت و این بهدلیل نفوذ افکار مانکجی رهبر زرتشتیان هندوستان (که دست پنهان دولت انگلیس از او حمایت میکرد) در افکار جلالالدین میرزا و آخوندزاده بود...» (محمدرضا فشاهی، واپسین جنبش قرون وسطایی در دوران فئودال، تهران: جاویدان، 1356، 157-158)
تعبیر نادقیق فشاهی از مانکجی به عنوان «رهبر زرتشتیان هند»، در حالی که مانکجی نماینده پارسی پانچایت (انجمن اکابر پارسیان هند) و اوّلین سرپرست زرتشتیان ایران منصوب از سوی پارسی پانچایت بود، نشان میدهد که وی بیش از این درباره مانکجی کاوش نکرده است. منبع اصلی مطلب: http://secure.bluehost.com/~shahbazi/blog/Archive/8825.htm